جدول جو
جدول جو

معنی بابت - جستجوی لغت در جدول جو

بابت
وجه، دلیل، سبب
موضوع، مطلب، مسئله مثلاً از این بابت خیالتان راحت باشد
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، خورند، صالح، محقوق، اندرخور، خورا، فراخور، فرزام، باب، شایان، مناسب، مستحقّ، سازوار، ارزانی، شایگان
تصویری از بابت
تصویر بابت
فرهنگ فارسی عمید
بابت
(بَ)
درخور. سزاوار. لایق. ازدر. صالح برای: هذا بابته، ای یصلح له. لایقی و سزاواری و بمعنی لایق و سزاوار نیز آمده و این مصدر جعلی است از بهارعجم و غیره. (غیاث) (آنندراج) (شعوری) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی بابت لنگ.
خطیری.
و سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید بدان سبب که چیزی شنود که نه بابت اوست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). امیر بفرمود تامنادی کردند... سلاح آنچه یافته اند (غلامان و لشکریانش پس از غلبه) پیش باید آوردن و بسیار سلاح از هر بابت بدر خیمه آوردند. (ایضاً ص 114).
نه اهل کوشش بودیم و بابت پیکار
همی چه بستیم ازبهر کارزار کمر.
مسعودسعد.
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن.
مسعودسعد.
آوریدش (جبرئیل ذوالفقار را) بنزد پیغمبر
گفت کاین هست بابت حیدر.
سنائی.
حکم و عزّ بابت علی باشد
شیر را تب ز پردلی باشد.
سنائی.
بابت نفس است بازار نکورویان چین
حاجت روح است گفتار عزیزان ختا.
سنائی.
حرز و تعویذ و سایۀ خانه
بابت کودک است و دیوانه.
سنائی.
خاربن گرچه رست و بالا کرد
سر او را سپهر والا کرد
تو طمعزو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل.
سنائی.
گفت می اندیشم که چون مار خفته باشد چشم جهان بین او را برکنم... شگال گفت این تدبیر بابت خردمندان نیست. (کلیله و دمنه). کلیله جواب داد که ترا بدین سؤال چه کار و این سخن چه بابت تست. (کلیله و دمنه).
درمی چند سیه چون ننهی در بن جیب
بابت خویش طلب چون نکنی در بازار.
ابوالمعالی رازی.
هرکه بپرسد که کیست بابت اندوه
محنت اشارت کند بمن که فلان است.
عمادی شهریاری.
فرزانه ای که بابت گاه است و بالش است
آزاده ای که درخور صدر است و مسند است
انوری.
نیست مرا آهنی بابت الماس او
دیدۀ خاقانی است لاجرم الماس بار.
خاقانی.
روی من از هیچ باب بهره ندارد از آنک
آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست.
خاقانی.
گر کعبه را محرم نیم مرد کنیسه هم نیم
ور بابت زمزم نیم مرد خمستان نیستم.
خاقانی.
دروقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288). چه از ضمایر ملوک استخبار کردن و از سرایر ایشان استفسار نمودن بابت خردمندان نبود. (سندبادنامه ص 37).
سازی که بابت است به عید اندرون بیار
چیزی که ماه روزه بکار آمدی ببر.
مولوی.
آنچه کرد اسکندر اندر باب سدّ مملکت
بابت آن ثانی جم بارۀ بغداد کرد.
خواجه سلمان (از شعوری).
فان ّ شعری ظریف من بابه الظرفاء
الذّ معنی و اشهی من استماع الغناء.
ابن حجاج.
ناخن از انگشت چون برترشود
بابت انداختن از سر شود.
میرخسروی (ازآنندراج).
- بابت چیزی، کاری یا کسی بودن یا نبودن، سزاوار و شایسته و صالح او بودن یا نبودن:
جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست
تحفۀ بیخطر اندرخور این سلطان نیست.
سنائی.
عشق رخ تو درخور هر مختصری نیست
وصل لب تو بابت هر بی خبری نیست.
سنائی.
- در بابت، بارۀ. درباره . در باب. راجع به.
لغت نامه دهخدا
بابت
درخور، سزاوار، لایق
تصویری از بابت
تصویر بابت
فرهنگ لغت هوشیار
بابت
((بَ))
شایسته، سزاوار، درخور، از باب، در عوض، درخصوص، هم طراز، نظیر
تصویری از بابت
تصویر بابت
فرهنگ فارسی معین
بابت
از باب، به خاطر، برای، درخصوص، راجع، به حساب، درعوض، جهت، حیث، فقره، سبب، علت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابک
تصویر بابک
(پسرانه)
باباک، پدر غنی، حاکم ایل، پدر کوچک، نام پیشوای خرم دینیان، استوار، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبد معبد آناهیتا، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد علی اصغر سریری (نگارش کردی: بابهک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابر
تصویر بابر
(پسرانه)
ببر، لقب بعضی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابا
تصویر بابا
(پسرانه)
پدر بزرگ، با احترام اسم از پدر بردن، تخلص شاعرکرد، حسین کرم الله، نام شاعرو عارف کرد، بابا طاهر عریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثابت
تصویر ثابت
تغییر ناپذیر، پابرجا، استوار، پایدار، همیشگی، آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده، مدلّل، در علم نجوم ثابته
ثابت شدن: استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن
ثابت کردن: محقق کردن، مدلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافت
تصویر بافت
بافتن، عمل بافندگی، بافته شده، تاروپود، نسج، در علم زیست شناسی دسته ای از یاخته ها که در بدن موجودی به هم پیوسته باشند، در علم زیست شناسی مجموع سلول هایی که شکل و ساختمان آن ها شبیه یکدیگر است و در بدن عمل مشترکی انجام می دهند مثلاً بافت ماهیچه ای، بافت عصبی، بافت استخوانی، بافت اسفنجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابت
تصویر نابت
نورسته، نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابو
تصویر بابو
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، آتا، ابا، ابی، اب، والد، اتا، بابا
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باخت
تصویر باخت
باختن، مالی که در قمار از دست می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابک
تصویر بابک
عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدر جان، برای مثال یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی (اسدی - لغت نامه - بابک)، پرورش دهنده، تربیت کننده، امین، استوار، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، دانش معالجۀ بیماران
فرهنگ فارسی عمید
(طِ بَ)
رجوع به طبابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بابا
تصویر بابا
پیرمرد کامل، پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابت
تصویر ربابت
خداگشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابت
تصویر تابت
برافروختگی اخگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثابت
تصویر ثابت
محکم، برقرار، پاینده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از متداولترین و مهمترین سازهای دوره های گذشته تاریخ ایران و عرب. در ساختمان این ساز و جنس چوب واوتار آن دقت فراوان میشده. و آن طنبور مانندی است کاسه بزرگ و دسته کوتاه عود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به باب، سید علی محمد شیرازی که خود را باب الله می دانست، پیروان محمد باب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخت
تصویر باخت
برد و باخت، مغلوبیت در قمار، زیان، مقابل برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابک
تصویر بابک
پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی، یکی مشکلت می بپرسم بگوی) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابل
تصویر بابل
مغرب مقابل خراسان بمعنی مشرق: (مهر و مه او را دو طفلانند اینک هردورا گاهواره بابل و مولد خراسان آمده) (خاقانی) درختی از تیره پروانه واران که دارای برگهای دو ردیفی میباشد (نظیر برگ اقاقیا)، یک گونه از این گیاه در مکزیک و یک گونه در افریقا و یک گونه هم در دیگر نواحی گرم دنیا شناخته شده از جمله در جنوب ایران این درخت جز درختان زمینی کاشته میشود. الیاف این گیاه را برای کاغذ سازی مصرف میکنند ببل درمان عقرب
فرهنگ لغت هوشیار
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
حرفه پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی باشد سفید برنگ مرقشیشای نقره یی حجرالضحک. توضیح می پنداشتند که چون نظر مردم برین سنگ افتد بیاختیار بخنده در آیند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه شبی بر آن گذشته باشد (از گوشت و نان و غیره) شب مانده بیات مقابل تازه. بنگرید به بیات
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باگت
تصویر باگت
فرانسوی تراش شاخکی (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پروشت وشتن (رقص) نرم چون پرواز یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است بوسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبابت
تصویر طبابت
((طِ بَ))
عمل و شغل طبیب، مداوا و طرز معالجه امراض، پزشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثابت
تصویر ثابت
استوار، ایستا، پایا، پایدار، با دوام، پابرجا، سخت
فرهنگ واژه فارسی سره
پزشکی، طب، درمانگری، علم پزشکی، علم طب
فرهنگ واژه مترادف متضاد