جدول جو
جدول جو

معنی باباقری - جستجوی لغت در جدول جو

باباقری(قُ)
باباقوری. باباغری. باباغوری. قسمی کوری که چشم آماسیده و برنگ چشم گوسفند مرده شود و کمی درشت تر یعنی بزرگ تر از حد عادی گردد. رنگ سپیدی و سیاهی چشمی بهم آمیختن با کدورت و گرفتگی رنگ و نابینا شدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باباغوری
تصویر باباغوری
ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد، در پزشکی نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود، نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشم زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی، بی اعتمادی
فرهنگ فارسی عمید
(قُلْ لَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 30 هزارگزی شمال الیگودرز کنار راه برفیان بدو راه جلگه، معتدل. سکنه 104 تن، شیعه و لری بختیاری. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بابسیر که از شهرهای کورۀ اهواز است. (سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوالحسن علی بن بحر بن بری بابسیری. وی از ابن عیینه روایت دارد و به سال 234 هجری قمری درگذشته است. ابوسعد گوید این بابسیری نسبت است به بابسیر و آن قریه ای است از قرای واسط و گویند از قرای اهواز. (معجم البلدان)
ابوبکر محمد بن احمد بن محمد بن موسی بابسیری، از بزرگان منسوب به بابسیر. (از معجم البلدان). رجوع به بابسیر شود
محمد بن کامل، حسن بن علی بن محمود بن شیرویه قاضی شیرازی از وی روایت دارد. (معجم البلدان). رجوع به بابسیر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان. دو هزارگزی باختری سیاهکل. سکنۀ آن 36تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، بقولی قریه ای است از قرای واسط. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). بلده ایست در نواحی اهواز. بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 125)
لغت نامه دهخدا
مفتی کفه (دولت کرای خان) : عبدالرحمن مصطفی مفتی متوفی 983 هجری قمری، او راست: بستان شقایق النعمان در فروع که کتابی است مختصر شامل فصول که در سال 974 هجری قمری از تألیف آن فارغ شده است، از انیس الملوک، (کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 199 و 243)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
ده کوچکی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سر راه ماشین رو میان آباد، جلگه معتدل. سکنۀ آن 20 تن، شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت است و راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
اصطلاح خاص شیعی در برابر شیخی. شیعۀ غیرشیخی. مقابل پشت سری و علت آن اینست که شیخیه نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی (امام حسین علیه السلام) میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهای آن بقعۀ مبارکه در بالای سر نماز میخوانند و به بالاسری مشهورند. (از روضات الجنات چ تهران ص 26). شیخیه بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: توحید، نبوت، امامت، اعتقاد به شیعۀ کامل (رکن رابع). در صورتی که متشرعه یابالاسری ها به پنج اصل معتقدند از اینقرار: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد. (از روضات الجنات). این اعتقاد مذهبی خصوصاً در کرمان در سالهای اواخر حکومت قاجاریه مورث کشمکش ها و اختلافات شدید بوده است. در این باب رجوع کنید بتاریخ وزیری چ باستانی پاریزی صص 440 -446 و همچنین رجوع به احمد احسایی شود.
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 35500 گزی خاوری مراغه 18هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه، دره، معتدل سالم، سکنۀ آن 162 تن شیعه و آب آن از چشمه، محصول آن غلات، نخود، توتون، چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رجوع به باباغری و باباقری و باباقوری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
امیر باباعلی، نوکر امیر علیشیر: مقرب حضرت سلطانی امیر علیشیر قدم جلادت پیش نهاد و امیر باباعلی را که در آن زمان نوکرش بود بدرون خرگاه فرستاد... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 150) ... در آن اثنا بعضی از منهیان به پایۀ سریر اعلی رسیده بعرض رسانیدند که آمدن محمدحسین میرزا از روی اخلاص و عبودیت نیست بلکه به خیال غدر و بداندیشی بدین جانب توجه می نماید. بنا بر آن خاقان منصور امیرمبارزالدین محمدولی بیک و امیرعمربیک و امیر باباعلی را با ده هزار سوار باستقبال شاهزاده روانه گردانید... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 217) ...بعد از اداء نماز جمعه بموجب فرموده عمل نموده در آخر همان روز بحسب اتفاق امیر مبارزالدین محمد ولی بیک و امیر عمربیک و امیر باباعلی از جانب استراباد رسیدند... (حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 221- 222) ... و ضبط میسره را بعهدۀ سید عبداﷲ میرزا و امیر باباعلی گذاشت (بدیعالزمان میرزا) . (ایضاً ص 248)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دهی از دهستان کردیان شهرستان جهرم 18 هزارگزی خاور قطب آباد. کنار راه نیمۀ شوسۀ جهرم به فسا. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 489 تن و آب مشروب آن از باران، آب زراعت از چشمه و قنات شور و محصول آن غلات، پنبه، تریاک، خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب جهرم. (فارسنامه)
در مغرب بزمهین از نواحی شمالی عشق آباد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
محلی به مغرب عرب خانه (بخارا) ، نوعی از تربز است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بابْ)
ترتیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در گذشته به ناحیه ای از افریقای شمالی داده اند و شامل: مراکش، الجزیره، و تونس میشده است، مرکز نیابت حکومت طرابلس (تری پولی) بوده است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به بالاسر، تکیه کلامی زنان را در خطاب بیکدیگر، بمزاح، قزوینی چه قزوینیان بتقلید ترکان اطفال و زیردستان و یا اکفاءو اقران را بالام خطاب کنند. رجوع به بالامجان شود
لغت نامه دهخدا
معرب دسگره = دستگرد، ده. (منتهی الارب). قریۀ بزرگ. (از اقرب الموارد). و آن عربی خالص نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). کلاته. (مهذب الاسماء) ، شهر را گویند عموماً. (جهانگیری). مطلق شهر را گویند عموماً همچو مصر و مدینه. (برهان). شهر و ده. (انجمن آرا) (آنندراج). مطابق سیاق عبارت کتاب ’تاریخ قم’ مقصود از دسکره، دیه و آبادی چندی است که جزء قسمتی دیگر باشد مانند اینکه بگوئیم بلوک شمیران و دساکرآن، چه برای خورهد و مقطعه و خزادجرد، مؤلف ’دیه هایی’ آورده است. (حاشیۀ تاریخ قم ص 115) :
به کهپایه دارم یکی دسکره
که بر دست کاریش باد آفرین.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
، مخفف دستکرد و دستکرده یعنی قلعه و حصار. (انجمن آرا) (آنندراج) ، معبد نصاری. (منتهی الارب). صومعه. (از اقرب الموارد) ، زمین هموار و برابر. (منتهی الارب). ارض مستوی. (از اقرب الموارد) ، میخانه. (منتهی الارب) ، خانه های عجمیان که در آن شراب و ملاهی باشد یا بنائی است مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد و ’شطار’ و خبیثان در آن گرد آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گویند بنایی است شبیه قصر که اطراف آن خانه هایی است پادشاهان را. (از اقرب الموارد). بنائی بر هیئت قصری که در آن خانه هاست خدم و حشم را و قریۀ محصنه ای نیست. (از مجمع البحرین). ج، دساکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع به باباقری و باباغری و باباغوری شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، یکهزارگزی شمال خاوری کوهدشت 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ فرعی خرم آباد بکوهدشت. جلگه، معتدل مالاریائی سکنۀ آن 120 تن، شیعه لکی. آب آن از رود خانه گردار پهن و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. در مواقع خشکی اتومبیل رو است. اهالی در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان، شهرستان مشهد 20هزارگزی شمال فریمان، کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 52 تن شیعه و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کور. نابینا. رجوع به باباغوری و باباقری و باباقوری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقری
تصویر عباقری
بپ (غالی نفیس) فریش
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلسری
تصویر بابلسری
منسوب به بابلسراز مردم بابلسر
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
عدم قبول و اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باباغوری
تصویر باباغوری
نوعی کوری که چشم ورم کرده، بزرگ تر از حد معمول می شود، نوعی مهره گرد سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باباکرم
تصویر باباکرم
((کَ رَ))
نوعی رقص ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناباوری
تصویر ناباوری
بی اعتقادی
فرهنگ واژه فارسی سره