جدول جو
جدول جو

معنی ب - جستجوی لغت در جدول جو

ب
دومین حرف الفبای فارسی، با، در حساب ابجد عدد ۲
نام واج «ب»
به اول بن مضارع اضافه می شود و فعل امر می سازد مثلاً برو، بگو، نشانۀ مضارع التزامی مثلاً بروم، بگویم، (پیشوند) به اول اسم اضافه می شود و صفت و قید می سازد مثلاً بسامان، به حق
تصویری از ب
تصویر ب
فرهنگ فارسی عمید
ب
حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا ’با’ و ’باء’ و ’بی’ خوانند. و آن یکی از حروف محفوره، شفهیه، لاقه. (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست. (برهان در کلمه هفت حرف هوائی). و در حساب جمّل آنرا به دو (2) دارند. و در نجوم علامت و رمز برج جوزاست. و نیز رمز ماه رجب باشد. و در موسیقی علامت بقیه است. و در اصطلاح علماء علم منطق مراد از ’ب’ محمول باشد چنانکه مراد از ’ج’ موضوع است، و این انتخاب دو حرف ’ب’ و ’ج’ برای محمول و موضوع بجهت اختصار و عمومیت است. و در اصطلاح سالکین، مراد از باء اول موجودات ممکنه باشد و آن مرتبۀ دوم از وجود است چنانکه گفته اند:
الف در اول و با در دوم جوی
بخوان هر دو یکی را هر دو میگوی.
و در اصطلاح شطّاریان از متصوفه علامت برزخ باشد چنانکه در کشف اللغات بیان این معنی شده است. و گاه در تقطیع بحساب نیاید:
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چوبلیناس و دانیال.
ناصرخسرو.
ب (به) گاه ساکن شود پیش از همزه، ضرورت را:
که داند بایران که من زنده ام
بخاکم و یا بآتش افکنده ام.
فردوسی.
دمنده سیه دیوشان پیش رو
همی بآسمان برکشیدند غو...
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمربستۀرزم و کین.
فردوسی.
و گاه حذف شود:
همی رفت تا مرز توران رسید [تابمرز توران
که از دیدگه دیدبانش بدید.
فردوسی.
ابدالها:
این حرف در زبان پارسی چون در اول و جزء حروف اصول کلمه باشد بحروف دیگر بدل گردد.
>گاه بدل یا (همزۀ مکسوره) آید: سابیدن، ساییدن (سائیدن).
>گاه به ’پ’ بدل شود:
شبان = چوپان.
برنج = پرنج. بزده = پزده (نام شهری).
>گاه به ’ج’:
برسام =جرسام.
>گاه به ’د’:
بالان = دالان.
>گاه به ’غ’:
چوب = چوغ: چوب الف، چوغ الف. جوب، جوغ (بمعنی جوی).
>گاه به ’ف’:
ابزار = افزار.
اریب = اریف (وریب).
زنجبیل = زنجفیل.
زبان = زفان. (غیاث) (آنندراج) : یکی ازو اقرار بزفان و تصدیق بدل و دیگر نماز پنجگانه و دیگر روزۀ سی روز. (منتخب قابوسنامه ص 16). و بزفان دیگر مگوی و بدل دیگر مدار. (منتخب قابوسنامه ص 34). زفان را بخوبی و هنر آموختن خو کن و جز خوبی گفتن زفان را عادت مکن. زفان تو دایم همان گوید که تو او را بر آن داشته باشی و عادت کنی که گفته اند: هرکه زفان او خوشتر هواخواهان او بیشتر. (منتخب قابوسنامه ص 29). چنانکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود که هرچه در دل دارد مردم، بر فلتات زفان او آشکار گردد... (تاریخ غازانی ص 232). بغ، فغ. برغست، فرغست. خبه، خفه: خفه کردن، خبه کردن. کبتر، کفتر.
>گاه به ’ق’:
جوب = جوق.
>گاه به ’ک’:
بوف = کوف.
بوشاسب = کوشاسب (گوشاسب).
برغست = کرغست.
برنج = کرنج.
>گاه به ’گ’:
بستاخی = گستاخی.
بنجشگ = گنجشگ.
بوشاسپ = گوشاسپ.
بشتاسب = گشتاسب.
باله = گاله (بمعنی نوعی از جوال). (غیاث) (آنندراج).
>گاه به ’لام’:
بیک = لیک (به معنی لکن عربی).
>گاه به ’میم’:
غژب = غژم. (غیاث).
غزب = غزم. (آنندراج).
>گاه به ’و’:
بالیدن = والیدن:
سرو همی والد اگر چندخار
خشک و نگونسار و سقطقامت است.
ناصرخسرو.
نبشتن = نوشتن:
خاطر تو نبشت شعر و ادب
بر صحیفۀ دلت بدست ضمیر.
ناصرخسرو.
کز بدیها خود بپیچد بدکنش
آن نبشتستند در استا و زند.
ناصرخسرو.
تاب = تاو:
خرد شکستی به دبوس طمع
در طلب تاو مگر تار خویش.
ناصرخسرو.
شب = شو. شوغار = شبغار. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو ص 209).
آب = آو. (آنندراج). (در تداول گناباد خراسان و گیلکی و طبری و بسیاری از لهجه های ایرانی).
بازو = وازو. (غیاث).
نانبا = نانوا.
ساربان = ساروان.
شیربان = شیروان.
باز = واز. (آنندراج).
بازگونه = واژگونه:
در کمان ننهند الا تیر راست
این کمان را باژگونه تیرهاست.
مولوی.
بال = وال (نوعی ماهی). (آنندراج). یخچال بان = یخچال وان.
ریباس = ریواس.
نردبان = نردوان.
برزیدن = ورزیدن.
کبر = کور.
باشامه = واشامه.
برغست = ورغست.
زابل = زاول:
زابلی = زاولی:
خجسته درگه محمود زاولی دریاست
چگونه دریا کانرا کرانه پیدا نیست.
(منسوب بفردوسی).
زابلستان = زاولستان:
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال و دولت محمود زاولستان را.
ناصرخسرو.
بزیدن = وزیدن.
بزان = وزان:
نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد بزان را.
ناصرخسرو.
برنا = ورنا. (غیاث) (آنندراج).
گرمابه = گرماوه.
چراغبانی = چراغ وانی.
زندباف = زندواف.
اشناب = اشناو.
نبه، نوه (فرزند فرزند).
شوربا = شوروا.
بزغ = وزغ.
بیران = ویران.
بیرانه = ویرانه.
ترابیدن = تراویدن (تلابیدن).
پیل بار = پیل وار.
تاب = تاو.
گبز = گوز:با نغزان نغزی، با گوزان گوزی یا با گبزان گبزی (گبز و گوز هر دو آمده است). یابد = یاود: و آنچ یاود برگیرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 510).
نبی = نوی (قرآن).
دست آبرنجن = دست آورنجن.
بیابان = بیاوان.
زبر = زور.
نبرد = نورد.
نهیب = نهیو. (بکسر نون) (آنندراج).
سیب = سیو. (آنندراج).
تبر = تور.
لبیشه = لویشه.
پابند = پاوند.
چوزه ربا = چوزه لوا.
خواب = خواو. (آنندراج).
>گاه به ’ه’:
شناب = شناه (آشناه به معنی سباحت و شنو).
بوش = هوش (به معنی کروفر). (غیاث) (آنندراج).
>هرگاه در کلمه ای ’ن’ پیش از ’ب’ واقع شود در بسیاری کلمات در تلفظ ’نون’ به ’میم’ بدل شود (در تداول عامه) :
انبان = امبان.
تنبان = تمبان.
جنبان = جمبان.
چنبه = چمبه.
دنبه = دمبه.
و در بعض کلمات ’نون’ و ’ب’ (نب) بدل به ’میم’ شود:
خنب = خم.
خنبره = خمره.
سنب = سم.
دنب = دم.
حرف ’ب’ در تعریب:
>گاه بدل ’پ’ آید:
بیشیارج = پیشیاره.
اصبهان = اسپهان.
بلاس = پلاس.
>گاه بدل ’ف’:
بغپور = فغفور.
بلخ = فلخ.
اصبهان = اصفهان. (صبح الاعشی ج 1 ص 190).
>گاه بدل ’و’:
بسد = وسد.
زیبق = جیوه.
حرف ’ب’ در عربی:
>گاه به ’ج’ بدل شود:
حجاب = حجاج.
>گاه به ’غ’:
جناب = جناغ.
>گاه به ’ف’:
اسکاب = اسکاف.
بدع = فزع.
>گاه به ’م’:
مطبئن = مطمئن.
بحت = محت.
لازب = لازم.
بهلاً = مهلاً.
حابله = حامله.
مظائبه = مظائمه.
یشب = یشم.
نقب = نقم.
حشربه = حشرمه.
بک = مک.
بکر = مکر. (لهجۀ عرب ربیعه). (صبح الاعشی ج 1 ص 190).
ذاب = ذام.
کاتب السر = کاتم السر. (در تداول عامه) (صبح الاعشی ج 1ص 104).
>گاه به ’ن’:
ذاب = ذان.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدار
تصویر بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیسان
تصویر بیسان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیساران
تصویر بیساران
(پسرانه)
بی سرها، بی دلیل قتل عام شده ها، نام روستایی نزدیک سنندج (نگارش کردی: بساران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیژه
تصویر بیژه
(دخترانه)
ویژه، خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیژن
تصویر بیژن
(پسرانه)
ترانه خوان، جنگجو، مجرد، تنها، پسر گیو، دلداده منیژه، (نگارش کردی: بیژهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
(پسرانه)
کسی که از اعمال زشت پرهیز کند (نگارش کردی: بزار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیریفان
تصویر بیریفان
(دخترانه)
دوشیدن شیر گوسفند توسط دختران در کوهستان هنگام بهار (نگارش کردی: بریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرون
تصویر بیرون
(دخترانه)
پرنده ای که محل زندگی ندارد (نگارش کردی: برون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستون
تصویر بیستون
(پسرانه)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرور
تصویر بیرور
(پسرانه)
متفکر (نگارش کردی: بیرهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرگا
تصویر بیرگا
(پسرانه)
یادگه. بیرگه. یادگه (نگارش کردی: بیرگا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرشاد
تصویر بیرشاد
(پسرانه)
یادمان خوشحالی (نگارش کردی: بیرشاد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرام
تصویر بیرام
(پسرانه)
بایرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدگل
تصویر بیدگل
(دخترانه)
نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدخت
تصویر بیدخت
(دخترانه)
نام ستاره زهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیسو
تصویر بیسو
(دخترانه)
بی گمان، کمینگاه شکارچی (نگارش کردی: بس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیلو
تصویر بیلو
(دخترانه)
جویبار کوتاه مدت (نگارش کردی: بلو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیکژ
تصویر بیکژ
(دخترانه)
هموار، صاف (نگارش کردی: بکهژ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیکس
تصویر بیکس
(پسرانه)
تنها و بدون حامی (نگارش کردی: بکهس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیکن
تصویر بیکن
(دخترانه)
بدون رقیب، یگانه (نگارش کردی: بکن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیگرد
تصویر بیگرد
(دخترانه)
بدون رقیب، کنایه از بسیار زیبا (نگارش کردی: بگهرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیگم
تصویر بیگم
(دخترانه)
عنوان زنان منسوب به خانواده های سلطنتی و بزرگان، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فاطمه بیگم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیلاش
تصویر بیلاش
(پسرانه)
مفقود الاثر. (نگارش کردی: بلاش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیشو
تصویر بیشو
(دخترانه)
بی حد، بی اندازه (نگارش کردی: بش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینر
تصویر بینر
(پسرانه)
بیننده (نگارش کردی: بینهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینور
تصویر بینور
(دخترانه)
دیدنی (نگارش کردی: بینهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینیار
تصویر بینیار
(دخترانه)
بیننده (نگارش کردی: بنیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
(دخترانه)
بی بهره، عدد میلیون در ریاضی (نگارش کردی: بوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیورزاد
تصویر بیورزاد
(پسرانه)
نام سپهسالاری در زمان اشکانیان
فرهنگ نامهای ایرانی