جدول جو
جدول جو

معنی ایکاف - جستجوی لغت در جدول جو

ایکاف
(اِ تِ)
چکیدن سقف خانه از باران، (از ’وک ف’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلاف
تصویر ایلاف
دوست کردن
سازواری دادن
عهد و شبه اجازه
عهد و پیمان، قرار و مدار، موعد، عقد، قرار مدار، قول و قرار، بیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
کفّاش، دوزنده کفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
رخنه، چاک، شکاف
قفسه ای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب یا چیزهای دیگر در آن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فراخ افتادن سایه و دراز گردیدن آن، (از ’ورف’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دو موضع بنواحی نهروان از اعمال بغداد. (منتهی الارب). نام دو ناحیۀ بزرگ موسوم به اسکاف علیا و اسکاف سفلی در عراق، در جوار نهروان و بین بغداد و واسط. بعد از سلجوقیان به هنگام ویرانی نهروان دو ناحیۀ فوق نیز ویران گشت. جمعی از دانشمندان و مشاهیر از این سرزمین ظهور کرده بنسبت اسکافی معروف شده اند. رجوع به اسکاف بنی جنید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابوحنیفۀ اسکاف، از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است. میگوید:
از بس که شب و روز کشم بیدادت
چون موم شدم زان دل چون پولادت
ای ازدر آنکه دل نیارد یادت
چندانکه مرا غم است شادی بادت.
هم او راست: رباعی
نه گفته بدی غم تو خواهم خوردن
غمهای ترا بطبع بنهم گردن
من خود بمیان عهد گفتم آن روز
بر گفت تو اعتماد نتوان کردن.
و له:
گر کرد خلاف و نامد امشب یارم
من نیز شراب دیدگان پیش آرم
با نومیدی غم کهن بگسارم
خود فردا را دو صد غم نو دارم.
و این قطعه هم او گفته است، شعر:
گرچه او راست کسوت زیبا
ورچه ما راست خرقۀ رسوا
ما چو مغزیم در میانۀ جوز
او چو خسته ست در دل خرما.
و له:
بخور ای سیدی بشادی وناز
هر کجا نعمتی بچنگ آری
دهردر بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری.
(لباب الالباب ج 2 صص 175- 176).
اما ابوحنیفۀ اسکافی مشهور، غزنوی است و معاصر مسعود غزنوی. رجوع به ابوحنیفۀ اسکافی غزنوی شود
لغت نامه دهخدا
کفشگر شدن: اسکف فلان، اسکاف گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام پدر اردا است که اورا ارداویراف خوانند و پارسیان زردشتی او را حکیم مرتاض کامل دانند، (برهان)، رجوع به ارداویراف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بمرغزار ستور نارسیده رسانیدن شتران را، (از ’ان ف’) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رخنه در جسمی. مخفف لفظ مذکور شکاف اکنون مستعمل است لیکن درپهلوی همان اشکاف با الف بوده است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اندوهگین گردانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اندوهگین کردن، (تاج المصادر بیهقی)،
جانب چپ، (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)، ج، ایاسر، (مهذب الاسماء)، و یسار و ایسر عالم سفلی را خواهد، (حکمت اشراق ص 280)، خجسته تر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن، (از ’وزف’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
شتافتن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، پویانیدن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، چوب بقم، شلمی است سرخ که از سقطری آورند و در تداوی جراحات بکار برند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درختی است که بدان جامه ها رنگ کنند یا نوعی از حنا، نام مرغی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن شتر به رفتار، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، پویانیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24) : و ما افاء اﷲ علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب و لکن اﷲ یسلط رسله علی من یشاء و اﷲ علی کل شی ٔ قدیر، (قرآن 6/59)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
دیگ پایه ساختن جهت دیگ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، توثیف، (منتهی الارب)، ترسناک گردیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، برانگیختن، نوشتن، (از اقرب الموارد)، سخن پنهان گفتن، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23)، القاء المعنی فی النفس بخفاء و سرعه، (تعریفات)، اشارت کردن، (تاج المصادربیهقی)، تفویض، واگذاردن، سپردن: که به وقت ایحاء شغل وزارت به صاحب صاحبقران و وزیر جهاندار جهانگیر از آسمان سعادت سلطنت از انحاءممالک جهت شدت وزارت و شرکت بر امر امارت صحبت او را از مواهب الهی دید، (ترجمه محاسن اصفهان ص 42)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
الف و انس و خوی دادن به کسی یا به جایی، (منتهی الارب)، خو گرفتن، (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، خو کردن، الف دادن، (تاج المصادر بیهقی)، سازواری دادن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظ. مصحف چکاد، رجوع به سپکار شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سر کوه و قلۀ کوه. (برهان) (آنندراج). سر کوه. (اوبهی)، فرق سر. (برهان) (آنندراج). میان سر. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دولاب. گنجه. کمد. دولابچه. اشکاب. محفظه. قفسه. کلمه ای روسی است که در این اواخر داخل فارسی گردیده و متداول شده است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گذاشتن کار بکسی، (از ’وک ل’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
کفشدوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایساف
تصویر ایساف
اندوهگین گردانیدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاف
تصویر ایقاف
ور ستاد کردن (وقف کردن)، باز ایستادن، ستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکاد
تصویر ایکاد
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایکار
تصویر ایکار
پر کردن خنور
فرهنگ لغت هوشیار
هزار کردن، پیمان، نیک گرداندن دوست کردن دوستی افکندن سازواری دادن، دوست شدن دوستی ورزیدن، الف و انس و خوی بکسی دادن یا بجائی، خو کردن، دوست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجاف
تصویر ایجاف
شکم درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهاف
تصویر ایهاف
آسان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکاف
تصویر انکاف
ننگ ستردگی بی ننگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
گنجه، کمد، اشکاب، محفظه، قفسه، دولابجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاف
تصویر ایلاف
دوست کردن، به هم پیوست دادن، دوستی نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
گنجه، قفسه دردار که در آن ظرف، لباس، کتاب و مانند آن را می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
رخنه، شکاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکاف
تصویر اسکاف
((اِ))
کفشگر، کفشدوز
فرهنگ فارسی معین