جدول جو
جدول جو

معنی ایلچی - جستجوی لغت در جدول جو

ایلچی
سفیر، فرستادۀ مخصوص، دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، ماموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرهنگ فارسی عمید
ایلچی
پیام گزار، رسول، فرسته، فرستاده، سفیر، مندوب، پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افادۀ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار، (آنندراج) (از فرهنگ وصاف)، فرستادۀ مخصوص، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دورۀ ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، ج، ایلچیان، (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید، (حبیب السیر ج 3 ص 352)،
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر،
(از امثال و حکم)،
- امثال:
ایلچی را زوالی نیست، ترکیب این مثل هندی است، از ایلچی مراد فرستاده و سفیر و از زوال زیان و خطر خواهند، نظیر المأمور معذور، (امثال و حکم)،
- ایلچی بزرگ، سفیرکبیر، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی مخصوص، سفیر مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی یارالتو، ظاهراً سفیر محرمانه و پیک محرمانه: اول فرمود که ما را یامی مفرد باید نهاد که ایلچیان یارالتو جهت معظمات ملک و مهمات ثغور بدان روند، (تاریخ غازان ص 283)، هرگز دو اسب فربه که ایلچی یارالتو برنشیند موجود نبود، (تاریخ غازان ص 174)
لغت نامه دهخدا
ایلچی
پیام گزار، رسول، فرستاده
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرهنگ لغت هوشیار
ایلچی
فرستاده مخصوص، سفیر، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، جمع ایلچیان
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرهنگ فارسی معین
ایلچی
پیغام آور، پیک، رسول، سفیر، فرستاده، قاصد، قنسول، کنسول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلخی
تصویر ایلخی
چهارپایانی که آن ها را برای چریدن در صحرا رها کرده باشند، رمۀ اسب
فرهنگ فارسی عمید
ابراهیم، یکی از خطاطان بزرگ اسلام است، وی بسال 990 هجری قمری در قم زاده شد و به استانبول نزد سلطان مرادخان رفت، خط نسخ و نستعلیق نیکو مینوشت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل که نام طایفه و محلی است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
سفارتخانه. محل سفیر. جایگاه اقامت سفیر. خانه ای که در شهرها مخصوص ایلچیان از طرف دولت تخصیص داده میشد (در دورۀ ایلخانان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
عمل و کارایلچی. سفارت. پیغام رسانی. (فرهنگ فارسی معین) : یرلیغ و کوتلها بربسته بر سر راهها بدزدی می رفتند و بحیلت و مکر ببهانۀ ایلچی گری کاروانیان و ایلچیان را می زدند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 272) ، ایلک که ظاهراً به معنی نخست و اول آمده است بعدها یک چند لقب اعقاب شمس الدوله نصر بن علی بوده است. ملوک ایلک خانیان یا ملوک خانیۀ ترکستان یا آل افراسیاب نام معروف به وده اند:
سست گشته پای خان اندر رکیب
خشک گشته دست ایلک بر عنان.
فرخی.
کیست آن کس که سر از طاعت تو بازکشد
که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال.
فرخی.
رجوع به دایرهالمعارف فارسی و تاریخ کامل ابن اثیر ص 78، 79، 92، 99 و قاموس اعلام ترکی ج 2 و تاریخ عمومی و تاریخ مغول چ عباس اقبال ص 11 شود
لغت نامه دهخدا
از امراء مغول است. وی از جانب کیوک خان بفتح و امارت ولایات غربی و قلع و قمع ملاحده مأمور شده است. (تاریخ جهانگشا ج 1 ص 211 و 212)
لغت نامه دهخدا
رمه و گلۀ اسبان، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند، رمۀ اسب، (فرهنگ فارسی معین)، فسیله، سیله، یلخی، دستۀ اسبان آزاد در مراتع، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سفیر، فرستاده، رجوع به ایلچی شود
لغت نامه دهخدا
(یِ / یُ)
مأخوذ از ترکی ایلچی. (ناظم الاطباء). راهبر و پیک و گذربان. (آنندراج). و رجوع به ایلچی شود، گدای راه نشین، چه یل در ترکی نام راه، و چی به معنی دارنده است. (از آنندراج). رجوع به راه نشین و گدا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایلچی. (فرهنگ ناظم الاطباء). بمعنی فرستاده و رسول. ایلچی و الشی و الاچی نیز گویند جمع آن الچیّه است. (دزی ج 1 ص 33). در آذربایجان ایلچی نویسند و الچی تلفظ کنند. رجوع به ایلچی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود، نگار خانه مانی نقاش باشد. گویند اصل این لغت به این معنی ارثنگ با ثای مثلثه بوده، ثاء را با زای فارسی بدل کرده اند ارژنگ شده. (برهان). کار خانه مانی. (اوبهی). بعضی گفته اند بتکده ای که در چین بوده:
یکی نامه مانند ارژنگ چین
نبشتند و کردند چند آفرین.
فردوسی.
نبشتند برسان ارژنگ چین
سوی شاه با صد هزار آفرین.
فردوسی.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگار خانه چینی و نقش ارژنگی است.
سعدی.
، بعضی گویند نام مانی ارژنگ بوده و مانی دعائی است که او را کرده اند و لقب او شده است (!). (برهان) (غیاث) :
که در چین دیدم از ارژنگ پرکار
که کردی دائره بی دور پرگار.
امیرخسرو.
، جمعی گویند نام نقاشی است غیر مانی و او نیز در هنروری مانند مانی بوده است. (برهان). نام مصوری بوده مانند مانی. (جهانگیری). نقاشی از چین که نظیر مانی بود. (غیاث) :
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
بقصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.
امیرخسرو.
، در صحاح آمده ارژنگ نام کسی بود که مانی وزیر وی بوده (!). (شعوری). و رجوع به ارتنگ وارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایلچی خانه
تصویر ایلچی خانه
خانه ای که در شهرها مخصوص ایلچیان از طرف دولت تخصیص داده میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی گری
تصویر ایلچی گری
سفارت پیغام رسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایچی
تصویر ایچی
ترکی ایشه بخشی است در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
فرستاده مخصوص سفیر، ماء موری که برای انجام دادن امور دیوانی سفیر میکرد (ایلخانان صفویه و قاجاریه)،جمع ایلچیان. یا ایلچی بزرگ. سفیر کبیر. یا ایلچی مخصوص. سفیر مخصوص
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گله اسپ چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند رمه اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلخی
تصویر ایلخی
رمه اسب
فرهنگ فارسی معین