جدول جو
جدول جو

معنی ایشکچی - جستجوی لغت در جدول جو

ایشکچی
(شَ)
دروازه بان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ایشکچی
دروازه بان (پرده دار) دروازه بان
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
فرهنگ لغت هوشیار
ایشکچی
دروازه بان
تصویری از ایشکچی
تصویر ایشکچی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود، ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند، پیش از موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیشکی
تصویر شیشکی
صدایی شبیه صدای باد شکم که برای مسخره کردن کسی از دهان ایجاد می کنند
شیشکی بستن: صدای مخصوص از دهن درآوردن و کسی را مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیتکچی
تصویر بیتکچی
در دورۀ ایلخانان مغول، مامور وصول مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب میخانه، عرق فروش، خادم میخانه، صاحب شیره کش خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
سفیر، فرستادۀ مخصوص، دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، ماموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
پیام گزار، رسول، فرسته، فرستاده، سفیر، مندوب، پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افادۀ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار، (آنندراج) (از فرهنگ وصاف)، فرستادۀ مخصوص، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دورۀ ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، ج، ایلچیان، (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید، (حبیب السیر ج 3 ص 352)،
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر،
(از امثال و حکم)،
- امثال:
ایلچی را زوالی نیست، ترکیب این مثل هندی است، از ایلچی مراد فرستاده و سفیر و از زوال زیان و خطر خواهند، نظیر المأمور معذور، (امثال و حکم)،
- ایلچی بزرگ، سفیرکبیر، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی مخصوص، سفیر مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی یارالتو، ظاهراً سفیر محرمانه و پیک محرمانه: اول فرمود که ما را یامی مفرد باید نهاد که ایلچیان یارالتو جهت معظمات ملک و مهمات ثغور بدان روند، (تاریخ غازان ص 283)، هرگز دو اسب فربه که ایلچی یارالتو برنشیند موجود نبود، (تاریخ غازان ص 174)
لغت نامه دهخدا
مهردار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خادم شرابخانه. (ناظم الاطباء). صاحب میخانه، صاحب شیره خانه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
حارس. پاسبان. قراول. (ناظم الاطباء) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه ایشان بیدار و هوشیار بوده مردم را محافظت می نمود. (قاموس کتاب مقدس).
- کشیک چی باشی، رئیس قراولان.
، پلیس. (یادداشت مؤلف) ، دشنامی است به معنی سردمدار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ)
منسوب به کایشکن که از قرای بخارا است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
هدیه. تقدیمی. پیشکش. رجوع به پیشکش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به مغولی آبدار و شرابدار. (آنندراج) ، خشک گیاه گردیدن زمین، خشک گردانیدن چیزی را، پیاده رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأمور مالیات (ایلخانان مغول). (فرهنگ فارسی معین) : و شرف الدین را در خدمت او به اسم الغ بیتکچی نامزد گردانید. (جهانگشای جوینی). در هر جانب دارالاماره دیوانی مرتب جهت اماثل بیتکچیان و کتاب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 52). و از بیتک چیان قراتای و سیف الدین بیتکچی که مدبر مملکت بود. (تاریخ رشیدی). در اثنای این حکایت تیری بر چشم هندوی بیتکچی آمد که از اکابر امراء بود. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اِ ؟)
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
قسمی پارچه: مائتا شقه من اشکری. درنسخی اشکر و اشکرلاط آمده است. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
آلتی مانند چنگ است با این فرق که ملاوی ایکری چوب و از آن چنگ ریسمان است و بر روی ایکری چوب پوشانند و بر روی چنگ پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکچی
تصویر کشکچی
نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده بر آورند، بعنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
از پیشزودتر از هنگام مقرر، آنچه که پیش دهند برای خرید یااجاره یا کرایه خانه دکان و مانند آن مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
پیام گزار، رسول، فرستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایچکی
تصویر ایچکی
مقرب ندیم خاص، جمع ایچکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیکچی
تصویر کشیکچی
ترکی پاسپا (گویش گیلکی) نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب شیر خانه، صاحب میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
هدیه تقدیمی پیشکش: چند روز او را مهلت دهند که پیشکشی سامان کرده بدرگاه معلی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاغچی
تصویر ایاغچی
ترکی پا دار بخشی است در کردستان ترکی آبدار، خوانسالار، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتکچی
تصویر بیتکچی
مامور وصول مالیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرستاده مخصوص، سفیر، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، جمع ایلچیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایچکی
تصویر ایچکی
((چَ))
مقرب، ندیم، خاص، جمع ایچکیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
((شَ))
کاری که پیش از وقت انجام شود، پولی که پیش از وقت پرداخت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیشکی
تصویر شیشکی
((شَ))
صدایی است که برای مسخره کردن کسی از دهن برآورند
فرهنگ فارسی معین
آبدار، ساقی، شربتدار، آشپز، سفره چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انه شکی
فرهنگ گویش مازندرانی