جدول جو
جدول جو

معنی ایشان - جستجوی لغت در جدول جو

ایشان
ضمیر جمع دربارۀ انسان، ضمیر اشارۀ احترام آمیز برای سوم شخص مفرد
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
فرهنگ فارسی عمید
ایشان
پهلوی، ’اوشان’ جمع ’او’ (او، اوی)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، ضمیری است نسبت به ذوی العقول به طریق تعظیم و جمع نیز استعمال کنند، (برهان) (از انجمن آراء)، ضمیر شخصی منفصل (جمع ذوی العقول) که برای تعظیم مفرد نیز استعمال شود، گاه ’ایشان’ را به ’ایشانان’ جمع بسته اند، (فرهنگ فارسی معین)، ضمیر جمع غائب و گاهی بجهت تعظیم بر ضمیر واحد غائب نیز آرند لیکن همین لفظ فقط و اینان در موضعی استعمال می یابد که تعدد و در مرجع محقق بود نه فرضاً که یک کس را من حیث التعظیم قایم مقام جماعت گردانیده باشند و بعضی از محققین میفرمایند که لفظ ایشان درمحل تعظیم و اینان در محل تحقیر مستعمل میشود و این محل نظر است، (از آنندراج) (بهار عجم) :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه،
رودکی،
من شاعری سلیمم با کودکان صمیمم
زیراکه جعل ایشان دوغ است یالکانه،
طیان،
ایشان بدان شارستان اندر رفتند، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار،
دقیقی،
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر،
دقیقی،
بپرسید رستم از ایشان سخن
که دستان سام این نراند ز بن،
فردوسی،
از ایشان دو گرد گزیده سوار
زریرسپهدار و اسفندیار،
فردوسی،
تو گویی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار،
عنصری،
به زخم پای ایشان کوه دشت است
به زخم یشک ایشان دشت شد یار،
عنصری،
وی قوم غزنین را نصیحت های راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، (تاریخ بیهقی)،
سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ،
ناصرخسرو،
ایشان خلاف دل نکنند، (از اسرارالتوحید)،
اولیاء اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیب ایشان باخبر،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
ایشان
ضمیر جمع درباره انسان
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
ایشان
((ضم.))
ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول)، فاعلی، ایشان گفتند، ایشان رفتند، اضافی، کتاب ایشان، خانه ایشان
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایمان
تصویر ایمان
(پسرانه)
یقین داشتن به درستی اندیشه یا امری، اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشان
تصویر میشان
(پسرانه)
نام روستایی در استان کهگیلویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افشان
تصویر افشان
(دخترانه)
پاشیدن، آشفته و پریشان (در مورد زلف به کار می رود)، ریشه افشاندن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
(دخترانه)
ایوان، تراس (نگارش کردی: ههیوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایران
تصویر ایران
(دخترانه)
مکان آریائیان، محل زندگی آریائی ها، نام کشور باستانی ما، از نظر لغوی هم ریشه با کلمه آریا و ایرج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
گرویدن، عقیده داشتن، مقابل کفر، در فقه تصدیق و عمل به احکام دین یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
پیش تر از پیش، آغاز، بدایت، برای مثال یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱ - ۸۷)، پیشگاه، پیشخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشان
تصویر افشان
پراکنده، بن مضارع افشاندن، پریشان مثلاً زلف افشان،
پسوند متصل به واژه به معنای افشاننده مثلاً آتش افشان، بذرافشان، درافشان، شکرافشان، گل افشان،
پسوند متصل به واژه به معنای افشاندن مثلاً زرافشان
فرهنگ فارسی عمید
پیش پیش که از آن پیشتر چیزی نباشد مقابل پایان: یکی ذاتی که پیشانی نداری همه جانها تویی جانی نداری. (الهی نامه 4) یکی اول که پیشانی ندارد یکی آخر که پایانی ندارد. (اسرار نامه. گوهرین. 1)، صدر خانه پیشانه پیشخانه مقابل صف نعال پای ماجان: زیرده پرده میشد تا به پیشان که ممکن نیست کس را بیشتر زان. (اسرار نامه. اسلامیه 40 معراج پیغمبر صلی الله علیه وآله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیشان
تصویر طیشان
طیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایطان
تصویر ایطان
جایباش ساختن (جایباش مسکن)
فرهنگ لغت هوشیار
برکت ها، قوت ها، توانائیها اعتماد کردن، زنهار دادن اعتماد کردن، زنهار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایثان
تصویر ایثان
کلاندهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینان
تصویر اینان
جمع این ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک مقابل آنان: (آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
اطاق، پیشگاه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهان
تصویر ایهان
سست کردن بی ارزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشان
تصویر اوشان
افشاندن که پاشیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشان
تصویر افشان
پراکنده، منتشر، متفرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشان
تصویر افشان
((ری. اِفا.))
در بعضی کلمات مرکب به معنی افشاینده آید، آتش فشان، گل افشان، زرافشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
((اَ یا اِ))
صفه، پیشگاه اتاق، بخشی از ساختمان که سقف دارد اما جلو آن باز است و در و پنجره ندارد و مشرف به حیاط است، کاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینان
تصویر اینان
((ضم.))
جمع این، ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک، مقابل آنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
جمع یمین، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
گرویدن، باور داشتن، ایمن کردن، امان دادن، اعتقاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
((پِ))
پیشپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل، لیاقت و شایستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
باور، باورداشت، گرایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایوان
تصویر ایوان
بالکن، تراس
فرهنگ واژه فارسی سره