جدول جو
جدول جو

معنی ایستیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ایستیدن
ایستادن، سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
تصویری از ایستیدن
تصویر ایستیدن
فرهنگ فارسی عمید
ایستیدن(کَ فَ / فِ کَ دَ)
ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ایستیدن
ایستادن
تصویری از ایستیدن
تصویر ایستیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، کنایه از مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تَ زَ دَ)
استادن. (شعوری). ایستادن، الهام خواستن شکر نعمت را از خدای تعالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ دَ)
واایستادن. استعصام. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن:
بدو گفت بیژن مرا خواب نیست
مخسب ای برادر زمانی مایست.
فردوسی.
نخستین قدم سوی مغرب نهاد
به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد.
نظامی.
گرفتم کز افتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی.
سعدی.
اگر تو هزاری و دشمن دویست
چو شب شد در اقلیم دشمن مایست.
سعدی.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی.
- به جنگ ایستادن، در جنگ شدن:
درآمد برابر به جنگ ایستاد
بر آن دشمنان چشم خود برگشاد.
فردوسی.
- به حرب ایستادن، در جنگ شدن:
دیو با لشکر فریشتگان
ایستادن به حرب کی یازند.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
شکیبائی نمودن، توقف و درنگ کردن، حوصله کردن، صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
((دَ))
برخاستن، توقف کردن، پایداری، عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
((اِ دَ))
گرفتن، ستیدن، ستدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
متوقف شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
قیام
متضاد: جلوس، نشستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
للوقوف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
Halt, Stand
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
arrêter, se tenir debout
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
detener, estar de pie
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
simama, kusimama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
anhalten, stehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
зупинятися , стояти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
zatrzymać, stać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
停止 , 站立
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
parar, ficar de pé
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
رکنا , کھڑا ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
থামানো , দাঁড়িয়ে থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
fermarsi, stare in piedi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
멈추다 , 서다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
止まる , 立つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
לעצור , לעמוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
остановиться , стоять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
berhenti, berdiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
หยุด , ยืน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
stoppen, staan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
रुकना , खड़ा होना
دیکشنری فارسی به هندی