ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن: بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی مایست. فردوسی. نخستین قدم سوی مغرب نهاد به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد. نظامی. گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی. - به جنگ ایستادن، در جنگ شدن: درآمد برابر به جنگ ایستاد بر آن دشمنان چشم خود برگشاد. فردوسی. - به حرب ایستادن، در جنگ شدن: دیو با لشکر فریشتگان ایستادن به حرب کی یازند. ناصرخسرو.
پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن: بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی مایست. فردوسی. نخستین قدم سوی مغرب نهاد به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد. نظامی. گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی. - به جنگ ایستادن، در جنگ شدن: درآمد برابر به جنگ ایستاد بر آن دشمنان چشم خود برگشاد. فردوسی. - به حرب ایستادن، در جنگ شدن: دیو با لشکر فریشتگان ایستادن به حرب کی یازند. ناصرخسرو.