جدول جو
جدول جو

معنی ایستاننده - جستجوی لغت در جدول جو

ایستاننده
برپا کننده، سرپا دارنده
تصویری از ایستاننده
تصویر ایستاننده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایستانیده
تصویر ایستانیده
برپاداشته، سرپا داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
فرستنده: کسی نتواند پیش من بیاید الا آنک پدر فرستاننده من او را گزیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستاندن
تصویر ایستاندن
متوقق کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستاندن
تصویر ایستاندن
خواهدایستاند بایستان ایستاننده ایستانده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیساننده
تصویر خیساننده
آنکه چیزی را خیس و مرطوب سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
برپا، سرپا، متوقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
برپا، سرپا، ساکن، بی حرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
کسی که چیزی از دیگری بستاند، گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
((دِ))
برپا، سرپا، مراقب، قائم، مأمور، موظف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستاده
تصویر ایستاده
Erect, Standing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
возвышенный , стоящий
دیکشنری فارسی به روسی
піднятий , стоячий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
竖立的 , 站立的
دیکشنری فارسی به چینی
ตั้งตรง , ยืน
دیکشنری فارسی به تایلندی
مائيٌ , أزرقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
उन्नत , खड़ा
دیکشنری فارسی به هندی
立った , 立っている
دیکشنری فارسی به ژاپنی