جدول جو
جدول جو

معنی ایزدی - جستجوی لغت در جدول جو

ایزدی
منسوب به ایزد خدایی الهی
تصویری از ایزدی
تصویر ایزدی
فرهنگ لغت هوشیار
ایزدی
الهی، خدایی، ربانی، یزدانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایزد
تصویر ایزد
(پسرانه)
خداوند، در فرهنگ ایران باستان، هر یک از فرشتگانی که اهمیت آنها پس از امشاسپندان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایزدیار
تصویر ایزدیار
(پسرانه)
آنکه خداوند یار و یاور اوست، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایزد
تصویر ایزد
خدا، خدای یکتا، در آیین زردشتی فرشتگان درجۀ دوم که از حیث رتبه از امشاسپندان پایین ترند و تعداد آن ها بسیار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایادی
تصویر ایادی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره ایزدی
تصویر فره ایزدی
در ایران باستان غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا، ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره، خرّۀ کیانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ابوالقاسم عبدالله بن محمد ازدی بصری نحوی. کتاب النطق و کتاب الاختلاف از اوست. (ابن الندیم) ، ازراع ناس، قدرت یافتن مردم بر زراعت. (منتهی الارب)
او راست: الدرر المکلله فی الفرق بین الحروف المشکله فی اللغه. (کشف الظنون)
ابن ظافر. رجوع به ابن ظافر ازدی و معجم المطبوعات (ابن ظافر الازدی) شود، بند بکردن پیراهن را. (تاج المصادر بیهقی). تکمه ساختن. دگمه بر جامه گذاشتن
عبدالغنی. رجوع بعبدالغنی بن سعید و الاعلام زرکلی شود، ازراق ناقه، سپس انداختن ناقه بار خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رَ یِ زَ)
نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیلۀ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد... (از برهان تلخیص از توضیح کلمه خوره) :
پدید آمد آن فرۀ ایزدی
برفت از دل بدسگالان بدی.
دقیقی.
ز من بگسلد فرۀ ایزدی
گر آیم به کژی و نابخردی.
فردوسی.
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید از او فرۀ ایزدی.
فردوسی.
بدو گفت موبد انوشه بدی
جهاندار با فرۀ ایزدی.
فردوسی.
آنکه همی درخشد از روی او
رادی و فضل و فرۀ ایزدی.
فرخی.
ز سر تا قدم صورت بخردی
پدیدار از او فرۀ ایزدی.
نظامی.
رجوع به فر و خورده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (غیاث اللغات) ، نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 24).
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری (دیوان ص 183).
فوطۀ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش.
نظام قاری (دیوان ص 86).
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی.
نظام قاری (دیوان ص 108).
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه.
نظام قاری (دیوان ص 178).
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش.
نظام قاری (دیوان ص 182)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود:
کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد از او ایزد دادار مرا.
رودکی.
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور.
جز از ایزد توام خداوندی
کنم از دل بتو بر افدستا.
دقیقی.
همه حکمی بفرمان تو رانند
که ایزد مر ترا داده است فرمان.
دقیقی.
کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو
فزون آفریناد ایزد چو تو.
فردوسی.
ایا کرده در بینی ات حرص و رس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی.
شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد
امسال نیارامم تا کین نکشم زوی.
فرخی.
مصر ایزد دادار بفرعون امین داد
کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار.
فرخی.
ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد
ناحق نبود آنچه بود کار خدایی.
منوچهری.
ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید
نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم.
منوچهری.
و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن.
مسعودسعد.
ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه).
ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند
کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338).
ایزد نیافرید هنوز آن دل
کاندر جهان درآمد و خرم شد.
خاقانی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان).
اول دفتر بنام ایزد دانا
قادر روزی رسان و حی توانا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان سبزوار. دارای 1850 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ید. (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه رابطه نیز باشد که بعربی ایضاً خوانند و ظاهراً در این معنی با لغت اندی تصحیف خوانی شده باشد. واﷲ اعلم. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری). کلمه رابطه به معنی نیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
ما ایدی فلاناً، چه درستکار است او. (ناظم الاطباء) ، بسیارمال و بسیاردرم شدن، یقال: اورق الرجل فهو مورق اذا کثر ماله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن غازی بی غنیمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غنیمت نایافتن غازی. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن شکاری بی صید. (آنندراج) (از اقرب الموارد). صید ناکردن صیاد. (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن جوینده بی نیل مقصود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خایب ماندن طالب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لوطبن یحیی. رجوع بلوطبن یحیی و الاعلام زرکلی شود، منقطع کردن بول بر کسی. (زوزنی). قطع کردن بول و گمیز برکسی: لاتزرموا ابنی (حدیث) ، ای لاتقطعوا علیه بوله
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی کوچک است از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار با 62 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ازد و گروهی از علماء بدین نسبت شهرت دارند. رجوع بعیون الاخبار ج 6 ص 284 و 289 و 302 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به یزدگرد ازمردم یزد، آنچه دریزدبافته یاساخته شود: چادرشب یزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها جمع ید دستها دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزد
تصویر ایزد
خدا، خدای یکتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایادی
تصویر ایادی
دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها، دستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایزد
تصویر ایزد
((زَ))
فرشته، ملک، خدا، آفریدگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایادی
تصویر ایادی
جمع ایدی، ججمع ید، دست ها، دستیاران، نعمت ها
فرهنگ فارسی معین
آفریدگار، الله، پروردگار، جان آفرین، خدا، فرشته، یزدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دستیاران، شرکا، همدستان، همکاران، همگنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در ناتل کنار نور که در زمان های گذشته به بازار سر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستای جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازی
فرهنگ گویش مازندرانی