نشان قدم، اثر پا، (فرهنگ فارسی معین)، - ایز کسی را گرفتن، رد پای کسی را گرفتن، او را پنهان تعقیب کردن، (فرهنگ فارسی معین)، - ایزگم کردن، رد پا را از میان بردن، گم کردن اثر و نشانۀ خود
نشان قدم، اثر پا، (فرهنگ فارسی معین)، - ایز کسی را گرفتن، رد پای کسی را گرفتن، او را پنهان تعقیب کردن، (فرهنگ فارسی معین)، - ایزگم کردن، رد پا را از میان بردن، گم کردن اثر و نشانۀ خود
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
رائز. اسم فاعل از ریشه ’روز’. آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج، رازه. (ازاقرب الموارد) ، برپای دارنده. اصلاح کننده ضیعۀ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
رائز. اسم فاعل از ریشه ’روز’. آزماینده چیزی را تا از آن آگاهی یابد چنانکه سنگ را برای داشتن وزن آن بیازماید، و یا پول را بیازماید تا قدر آن را بداند. ج، رازه. (ازاقرب الموارد) ، برپای دارنده. اصلاح کننده ضیعۀ خود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)