جدول جو
جدول جو

معنی ایجانه - جستجوی لغت در جدول جو

ایجانه(نَ)
پنگان و پیاله. ج، اجاجین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایرانا
تصویر ایرانا
(دخترانه)
مرکب از ایران + الف اطلاق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، حکایت گذشتگان، زیبا، داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، کنایه از هر چیز بی پایه و اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپگانه
تصویر اپگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، فگانه، افگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیبانه
تصویر ادیبانه
مانند ادیبان، ادیب مانند، به روش ادبی، دارای فنون ادب، ادبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروانه
تصویر اروانه
خیری صحرایی، نوعی شتر ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افگانه
تصویر افگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، فگانه، اپگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرانی
تصویر ایرانی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِجْ جا نَ)
نهر اجانه، نهری نزدیک بصره، منشعب از فرات و آن نهر را ابوموسی اشعری به امر عمر کرده است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جا نَ)
ایجانه. پنگان. (صراح) (منتهی الارب). پیاله. (منتهی الارب). تغار. تغارچه. تغارک. مرکن. طاس. و آن مانند نیم خم یا نیم کوزه ای است که در آن آب و مثل آن کنند و مانندۀ لاوک از سنگ یا از گل و غیر آن که در آن جامه شویند. ج، اجاجین، اجانات، ابن سکیت گفته که اجاول برقه هائی است درجانب ریگستان واقع در یمین کلفی. (معجم البلدان)
رجوع به اجانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ گردانیدن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، خداوند جاه کردن، (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی)، صلح کردن میان قوم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (از ’ی دع’) واجب کردن حج را بر خود به تطیب زعفران بجهت احرام، یقال: ایدع الحج علی نفسه اذا اوجبه، (منتهی الارب)، واجب گردانیدن حج بر خود، (ناظم الاطباء)، واجب کردن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سامنۀ شهرستان ملایر، دارای 219تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، دیم و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
پنگان و پیاله. ج، اجاجین. (کذا). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایجابی
تصویر ایجابی
هایانه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ایران. هر چیز که وابسته به ایران باشد، اهل ایران از مردم ایران تابع ایران
فرهنگ لغت هوشیار
مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچه مرتبه پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقونه
تصویر ایقونه
یونانی تازی گشته نگارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیرانه
تصویر امیرانه
پارسی است میرانه شاهوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجانب
تصویر اینجانب
این طرف، اینسو
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجاره
تصویر اشجاره
قدومه
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندانه مانند ادیبان: ادیبانه سخن گفت، ادبی مربوط بادبیات: بیانات ادیبانه
فرهنگ لغت هوشیار
بچه نا رسیده که از شکم انسان یا حیوان بیفتد آفگانه آفکانه افگانه فگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانه
تصویر اجانه
((اِ نِ))
تشت، تغار، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپگانه
تصویر اپگانه
((اَ نِ))
بچه نارسیده که از شکم انسان یا حیوان بیفتد، آفگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروانه
تصویر اروانه
((اَ نِ))
شتر ماده، گل اروانه (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیبانه
تصویر ادیبانه
((اَ نِ))
مانند ادیبان، ادبی، مربوط به ادبیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افگانه
تصویر افگانه
((اَ نِ))
بچه نارسیده، جنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریبانه
تصویر اریبانه
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افشانه
تصویر افشانه
اسپری
فرهنگ واژه فارسی سره