دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
چاکر داشتن خواستن کسی را و خدمت خواستن از وی و هو شاذ لان الافعلال لازم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این مشتق از قتو است. (ناظم الاطباء). خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
چاکر داشتن خواستن کسی را و خدمت خواستن از وی و هو شاذ لان الافعلال لازم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این مشتق از قتو است. (ناظم الاطباء). خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
ائتساء. به پیشوایی گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : و لا تأتس بمن لیس لک باسوه، اقتدا مکن به کسی که پیشوای تو نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ائتساء. به پیشوایی گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : و لا تأتس بمن لیس لک باسوه، اقتدا مکن به کسی که پیشوای تو نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خط استواء، استوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی: روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. (منسوب به منوچهری). از غیرت رایتت فلک دید در خط شده خط استوا را. انوری. مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان از سر طاق فلک تا بحد استوا. خاقانی. تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟
خطِ استواء، اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی: روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. (منسوب به منوچهری). از غیرت رایتت فلک دید در خط شده خط استوا را. انوری. مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان از سر طاق فلک تا بحد استوا. خاقانی. تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) : تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟ ، امین
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) : تا آفتاب رایش در خط استواست روز و شب عدو و ولی دارد استوا. ؟ ، امین
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی