جدول جو
جدول جو

معنی ایتواء - جستجوی لغت در جدول جو

ایتواء
(اِ تِ)
از ’اوی’، بخشودن و ترحم نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دهن کژ نموده بانگ کردن سگ یا آواز زشت و بلند برآوردن، خانه پردود کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فنون سواری را نیکو دانستن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ توّ، بمعنی تنها، طاق.
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
پناه گرفتن بجائی.
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) : اتواه اﷲ، هلاک گرداناد او را خدای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتاء، دادن، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 17)، پاداش دادن، (ناظم الاطباء) : آتی فلانا،پاداش داد فلان را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
از ’اوی’، پناه و جای دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای دادن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ رَ / رِ)
مکروه داشتن. (منتهی الارب). ناخوش آمدن هوای جائی. (زوزنی). کراهیت داشتن مقام بجائی اگرچه در نعمت باشی. (تاج المصادر). ناخوش شمردن هوای جائی را: اجتویت البلد، اذا کرهت المقام فیه و ان کنت فی نعمه. (منتهی الارب) ، برگردانیدن کسان از قصد خود: اجتالهم، برگردانید آنها را از قصد. (منتهی الارب) ، برگزیدن. (تاج المصادر) : اجتال منهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چاکر داشتن خواستن کسی را و خدمت خواستن از وی و هو شاذ لان الافعلال لازم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و این مشتق از قتو است. (ناظم الاطباء). خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکتوا. اکتیاء. کی. (المصادر زوزنی). به داغ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). داغ کردن. داغ برنهادن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به اکتیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عیامْ)
قطعه ای از بلد جدا کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
ائتساء. به پیشوایی گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) : و لا تأتس بمن لیس لک باسوه، اقتدا مکن به کسی که پیشوای تو نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِقْ)
ائتشاء. به شدن شکستگی استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج). به شدن استخوان. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتلاء. سوگند خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تافته و دوتاه شدن رسن. (منتهی الارب). پیچیده شدن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
گرد کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). گرد فروگرفتن. (غیاث) ، حزم و هوشیاری و آگاهی در کار. احتیاط
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خط استواء، استوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. (دمشقی). معدل النهار. استوای فلکی:
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه.
(منسوب به منوچهری).
از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.
انوری.
مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.
خاقانی.
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ لَ)
برابر یکدیگر شدن. (منتهی الارب). برابر شدن. (غیاث). برابر شدن با. برابر گردیدن. (منتهی الارب). برابری. یکسانی. همواری: استویا، با همدیگر برابر و مانند شدند. (منتهی الارب) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.
؟
، امین
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
سیراب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
بریان شدن و بریان ساختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیت کردن. (تاج المصادر بیهقی). قصد کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتواء
تصویر انتواء
روا کردن نیاز، ماندگار شدن، آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتوار
تصویر اجتوار
همسایگی کردن همسایه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتواء
تصویر ارتواء
سیراب شدن، تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خطی فرضی که زمین را به دو نیمه تقسیم کند از مشرق تا مغرب، برابرشدن، برابری، یکسانی، برابری یکسانی، راست و یکسان شدن، برابر شدن، راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن، استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتواء
تصویر اقتواء
توانمندی، به بیگاری گرفتن، خریدن پس از گران شدن گرانخری
فرهنگ لغت هوشیار
سستی کردن، خمیدن، روی گردانیدن، پیچیدن در پیچیدن پیچ خوردن پیچیده شدن، پیچیدگی پیچش خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتواء
تصویر ائتواء
فرود آمدن جای گرفتن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتاء
تصویر ایتاء
دادن، آوردن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتراء
تصویر اجتراء
دلیر شدن بر کسی، دلیری دلیر شدن دلیر گردیدن برکسی، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتاء
تصویر ایتاء
((اِ))
دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتواء
تصویر احتواء
((اِ تِ))
گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی، حاوی بودن، دربرداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواء
تصویر استواء
((اِ تِ))
برابر شدن، مانند یکدیگر شدن، قرار گرفتن، استقرار، در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکره شمالی و جنوبی تقسیم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التواء
تصویر التواء
((اِ تِ))
پیچ خوردن، پیچیده شدن، پیچیدگی، پیچش، خمیدگی
فرهنگ فارسی معین