جدول جو
جدول جو

معنی اکنع - جستجوی لغت در جدول جو

اکنع
(اَ نَ)
مرد تباه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اکنع
لنگدست، کار تباه
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
فرهنگ لغت هوشیار
اکنع
کار تباه، لنگ دست
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امنع
تصویر امنع
استوارتر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
شنیع تر، زشت تر، قبیح تر، ناهنجارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
مردی که انگشتان او بسوی کف برگردیده و پیوند بیخ انگشتان پیدا باشد. ج، اکتعون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوموی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تمام رسیدن گیاه و قوی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به جای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) ، شکوفه برآوردن و گل کردن مرغزار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
باریک پیش ساق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه پیش ساقش باریک بود. (تاج المصادر بیهقی). باریک ساق. (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سپس رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه پوشانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن یحیی. یکی از پزشکان اندلس بود که در نیمۀ اول قرن پنجم هجری میزیست. (از طبقات الامم قاضی صاعد) ، ماده شتر سخت. (مهذب الاسماء) ، دزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نعت تفضیلی از خنوع. ذلیلتر. اذل. مقهورتر. اقهر. خوارتر: اخنعالاسماء عنداﷲ ملک الاملاک، ای اذلها و اقهرها و یروی انخع و انجع و اخنی
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتری که پر و زیر دم آن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. و این معنی خاص ابن القطاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ کراع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کراع شود.
- اکرع الجوزاء،اواخر جوزا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نایل کردن کسی را به مال یا دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
بزرگ کاع. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
درازبالا. بلند.
لغت نامه دهخدا
(اَکْ وَ)
لقب سنان جد صحابی ابومسلم یا ابوعامر سلمه بن عمرو بن سنان الاکوع بن عبدالله است که روز جنگ ذی قرود عطفان این کلمه بر زبان می راند:
خذها انا ابن الاکوع
والیوم یوم الرضع.
(منتهی الارب).
و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 259 و 269 و 317 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
آشیانۀ مرغان. لغتی است در وکنه. (ناظم الاطباء). آشیانۀ مرغ هرجا باشد. (منتهی الارب) (از مؤید الفضلاء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِنْ نَ)
جمع واژۀ کنان. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ کنان. پرده ها و پوششها. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به کنان شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرمی و فروتنی کردن و به خواری نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
پست گردن و خمیده قامت کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه گردن وی فرونشسته بود. (از تاج المصادر بیهقی). هامون گردن. (خلاص).
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
مرد سرخ و یا ستبر لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروه گروه: رأیتهم اکده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گروه گروه. فرقه فرقه. دسته دسته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکادید و اکداد شود، شکست خوردگان، واحد ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شتری که در سر آن بلندی و در کرانۀ گردن وی پستی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صنعتگرتر. صانعتر. باصنعت تر. (ناظم الاطباء) : و یقال ان اهل هذه الجزائر لایکون اصنع منهم. (اخبار الصین والهند ص 3).
- امثال:
اصنع من تنوط.
اصنع من تنوطه.
اصنع من دودالقز.
اصنع من سرفه.
اصنع من نحل.
هو اصنع من ارضه، او از موریانه یا دیوچه صانعتر است.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
زشت: یوم اشنع، روز بد و زشت. (منتهی الارب). شنیع. شنع.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن عمرو بن طریف. پدر قبیله ای بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
با عز و ارجمندی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانع
تصویر کانع
خرد نمای: کسی که خود را کوچک و خرد بنمایاند، بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکنع
تصویر تکنع
درآویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنع
تصویر اهنع
پور نژاده شتر پشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنع
تصویر امنع
با عز و ارجمندی، منیع تر، بلندتر، استوارتر، بلند پایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثع
تصویر اکثع
سرخ لب، ستبرلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنا
تصویر اکنا
بر نام نهادن (برنام کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
فروتنیدن: فروتنی کردن، دریوزگی، نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنع
تصویر اصنع
صانع تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
زشت تر، قبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
((اَ نَ))
زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
دریوزگی، فروتنی، نرمی
فرهنگ واژه فارسی سره