جدول جو
جدول جو

معنی اکمت - جستجوی لغت در جدول جو

اکمت(اَ مَ)
گویند کمیت مصغر آن است مانند زهیر و ازهر. (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی ص 295)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکمت
تصویر حکمت
(پسرانه)
فلسفه به ویژه فلسفه اسلامی، خردمندی، فرزانگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اذمت
تصویر اذمت
حقوق، حرمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
کامل تر، تمام تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
فلسفه، دلیل، علت، خرد، فرزانگی، نصیحت
حکمت اشراق: در فلسفه نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود می باشد
حکمت عملی: در فلسفه آگاهی های مربوط به امور و روابط انسانی مانند سیاست مدن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق
حکمت مشاء: در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشد
حکمت نظری: در فلسفه آگاهی های مربوط به اشیا و موجوداتی که در دسترس انسان نیست مانند فلسفه، الهیات، ریاضیات و طبیعیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد، کسی که عقلش زایل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
گویند نام بیابانی است. بعضی گویند نام مکان بی آب و علفی است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
یقال: ترکته ببلده اصمت و بوحش اصمت و بصحراء اصمت، و اصمته بقطع همزه و وصل آن، گذاشتم او را در بیابان خالی ازمونس و یار یا بجایی که معلوم نمیشود که کجاست. و آن غیرمنصرف است بعلت علمیت و وزن فعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و یاقوت آرد:نام علمی است برای دشتی بهمین صورت. راعی گوید:
اشلی سلوقیه باتت و بات بها
من وحش اصمت فی اصلابها اود.
و برخی گفته اند علم بصورت ’وحش اصمت’ است، یعنی هر دو کلمه با هم اسم خاص باشند. و ابوزید گوید: گویند وی را به وحش اصمت ملاقات کردم، یعنی بجایگاهی قفر. و کلمه اصمت منقول از فعل امر خالی از ضمیر است و همزۀ آنرا بدین سبب قطع قرار دادند تا بر جریان غالب اسامی باشد و همه چیزهائی که به فعل امر نامیده شوند بهمین سان دارای همزۀ قطع باشند و علت مکسور بودن همزۀ آن اینست که یا لغتی (لهجه ای) است که هنوز ما آنرا درنیافته ایم و یا در هنگام نامگذاری از اصمت بضم که منقول از مضارع این فعل است حرکت آن تغییر داده شده است و یا مجرد مرتجلی است که با لفظ امر بمعنی اسکت (خاموش شو) موافق است. و چه بسا که نامگذاری این دشت بدین فعل برای غلبه است ازین رو که مرد بهمراه خود هنگام پیمودن آن پیوسته گوید: اصمت، تا آوایی از آنان شنیده نشود و از شدت بیم در آن دشت هلاک نشوند. (از معجم البلدان) ، بمجاز، دلبران. معشوقگان:
سعدی علم شد در جهان صوفی ّ و عامی گو بدان
ما بت پرستی میکنیم آنگه چنین اصنام را.
سعدی.
رجوع به صنم و بت شود، و در تداول حکمت اشراق، اصنام یا ارباب اصنام را مرادف مثل آرند. سهروردی در ذیل عنوان مثل افلاطونی گوید: آیا شما اعتراف نکرده اید که صورت جوهر با اینکه عرض است در ذهن حاصل می آید، چنانکه گفته اید هر شی ٔ را وجودی در اعیان و وجودی در اذهان است ؟ پس هرگاه روا باشد که حقیقت جوهری در ذهن حاصل آید با اینکه عرض باشد، روا خواهد بود که در عالم عقلی ماهیت ها بذات خود قائم باشند و آنها را در این عالم اصنامی باشد که بذات خود قائم نباشند، چه آنها برای کمال غیر خود باشند و کمال ماهیت های عقلی را ندارند چنانکه مثل ماهیت های خارج از ذهن از جوهرها در ذهن حاصل آیند ولی به ذات خود قائم نباشند، چه آنها کمال یا صفتی برای ذهن اند و دارای آنچنان استقلالی همانند ماهیت های خارج نیستند تا به ذات خود قائم باشند. (از حکمت اشراق ص 92). و در ص 159 آرد: و هرچند استعمال مثال در نوع مادی یا صنم فزونی یابد، چنانکه گویی بدان اختصاص یافته است، همانا در رب النوع بکار رفته است، زیرا هر یک از آن دو در حقیقت از وجهی مثالی برای دیگریست، چه همچنانکه صنم مثالی برای رب صنم در عالم حس است همچنین رب صنم مثالی برای صنم در عالم عقل است، و بهمین سبب ارباب اصنام را مثل خوانند. رجوع به ص 143 و 156 و 166 و 177 و 224 و 205 همان کتاب و مثل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
رجوع به ادمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس، ای اوقرهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
حکمه. دانایی. علم. (تعریفات). دانش. (مقدمهالادب) (دهار). دانشمندی. عرفان. معرفت:
جهان سربسر حکمت و عبرت است
چرا بهرۀ ما همه غفلت است.
فردوسی.
مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهانداور قهار.
ناصرخسرو.
نه هرچ آن تو ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر؟
ناصرخسرو.
بشناس هم این را و هم آنرا بحقیقت
حکمت همه این است سوی مردم هشیار.
ناصرخسرو.
اگر حکمت به دست آری به آسانی روی زینجا
وگر حکمت نیلفنجی برون باید شدن بستم.
ناصرخسرو.
بهتر ز بار حکمت بر شاخ نفس بر نیست
خوشتر ز نفس دانا زی عاقلان شکر نیست.
ناصرخسرو.
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره کژ به هان و هین.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو.
حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک وپاکیزه ز تشبیه و ز تعطیل چو سیم.
ناصرخسرو.
ولیکن بقر نیستی سوی دانا
اگر جویدی حکمت باقری را.
ناصرخسرو.
با آنچه ملک عادل انوشیروان... را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است، می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). و پادشاه شهر خویش را بگنجهای حکمت مستظهر گردانی. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید....اما غرض آن بود که شناخته شود که حکمت همیشه عزیز بوده است. (کلیله و دمنه).
تهی از حکمتی بعلت آن
که پری از طعام تا بینی.
(گلستان).
گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست.
(گلستان).
، فرزانگی. فرزانی، حلم و بردباری، درست کاری. (السامی فی السامی) (مهذب الاسماء). درست کرداری. (غیاث). صواب کاری، راست گفتاری. ج، حکم، شناسایی حق لذاته و شناسایی خیر بخاطر بکار بستن آن و آن عبارت است از تکالیف شرعی. این معنی در تفسیر کبیر در ذیل آیۀ: ذلک ممّا اوحی الیک ربک من الحکمه. (قرآن 39/17). در سورۀ بنی اسرائیل آمده است و قریب به این معنی است. آنچه اهل سیر و سلوک گویند از اینکه حکمت معرفت آفات نفس و شیطان و ریاضات است و حکمت به این معنی اخص است از علم حکمت، زیرا این یکی ازانواع آن بشمار میرود. (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون)، ایجاد، تعلم و فراگرفتن حلال و حرام، چنانکه ابن عباس حکمت را در آیه های قرآن چنین تفسیر کند. (تعریفات).
- حکمت منطوق بها، علوم شرعی و علوم طریقت است. (تعریفات).
،
{{عربی، اسم}} عدل. داد، نبوت. حکم نبوت، قرآن. فرقان، انجیل، زبور، کردار درست، گفتار درست. (مهذب الاسماء). سخن استوار. (زوزنی). کلام موافق حق. هر کلامی که موافق حکم است. کلام معقول. (تعریفات)، حقیقت هر چیزی، هیأت نیروی عقلی و علمی متوسط بین جربزه و بلادت، و جربزه افراط این قوه وبلادت تفریط آن است پس حکمت قوه میان جربزه و بلادت است. (از تعریفات) (از کشاف اصطلاحات الفنون)، حجت و برهان قطعی که مفید اعتقاد باشد نه مفید ظن و اقناع. خداوند فرماید: و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً. (قرآن 269/2). ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه. (قرآن 125/16). (از کشاف اصطلاحات الفنون)، حکمت چیزی،دلیل و سبب و جهت آن: هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت، غایت. یعنی فایده و مصلحتی که بر فعل مترتب میشود، بدون آنکه فاعل را به انجام فعل برانگیزد. (کشاف اصطلاحات الفنون)، هر یک از جوامعالحکم یا کلمات قصار، مشتمل بر پند و اندرز و موعظت:
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم.
شهید.
گفته امت مدحتی خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی چون حکم بومعاذ.
منوچهری.
رودکی رفت و ماند حکمت اوی
می بریزد نریزد از می بوی.
و دیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه).
حکمت اندر عرب فراوانست
وز همه خوبتر یکی آنست
که عدی چون شد از عداوت خال
هم نشین سباع و وحش و وعال
نشنیدی که راند در امثال
رو تو عم غم شناس و خال وبال.
سنایی.
لقمان حکیم اندر آن قافله بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را (دزدان را) نصیحتی کنی... گفت دریغ کلمه حکمت باشد با ایشان گفتن. (گلستان).
- امثال:
به لقمان حکمت آموزی چه باشد ؟ (جامع التمثیل) ، حکمت به لقمان آموختن غلط است.
حکمت به لقمان آموختن، تعبیری مثلی است بمعنی آموختن چیزی به کسی که خود اعلم به آن است.
، (اصطلاح فلسفه) حکمت علمی است که در آن بحث میشود از حقایق اشیاء، چنانکه هست در نفس الامر به اندازۀ قدرت و توانایی بشر. و موضوع حکمت اشیاء موجود در خارج و ذهن است و فایده و غایت آن وصول به کمالات است در دنیا و رستگاری و نیکبختی است در آخرت و این اشیاء و اعیان بر دو قسم است: یاافعال و اعمالی است که وجود آنها تحت قدرت و اختیارماست یا نیست. علم به احوال قسم نخست از آن جهت که منجر بصلاح معاش و معاد میگردد، حکمت عملی نامیده میشود و علم به احوال قسم دوم حکمت نظری زیرا مقصود از آن با نظر حاصل میگردد و هر یک از حکمت عملی و حکمت نظری بر سه قسم تقسیم میشوند. اما حکمت عملی زیرا یاعبارت از علم بمصالح شخص به تنهایی است تا به فضایل آراسته و از رذایل پاک و مبری گردد و آن علم تهذیب اخلاق نامیده میشود و در علم اخلاق از آن سخن میرود. یا عبارت از علم بمصالح جماعتی است که در خانه با هم همکاری دارند چون پدر و مادر و فرزندان و آقا و نوکر، این قسم را علم تدبیر منزل گویند. و یا عبارت از علم بمصالح جماعتی است که در شهر با هم زندگی میکنند، و آنرا علم سیاست مدنی گویند. و اما حکمت نظری یا علم به احوال چیزی است که در وجود خارجی و تعقل احتیاج به ماده ندارد و آن علم الهی است. و یا علم به احوال چیزی است که در وجود خارجی فقط احتیاج به ماده ندارد، و آن علم اوسط است که آنرا علم ریاضی و تعلیمی نیز گویند و یا علم به احوال چیزی است که هم در تعقل و هم در خارج احتیاج به ماده دارد و آن علم ادبی است که طبیعی نیز نامیده میشود. علوم حکمت بر هفت نوع است: اول منطق که بر همه مقدم است و بعد تعالیم ’ارتماطیقی’، هندسه، هیأت، موسیقی، طبیعیات و سپس الهیات. و هر یک از اینها مشتمل است بر فروعی که بر آنها متفرع میگردد. ملّت هایی که بیش از همه به این علوم توجه و عنایت داشته اند دو ملت بزرگ فارس و روم بوده اند. بازار علوم در میان این دو رواج کامل و تمدن و پیشرفت و آبادانی در میان آنان وجود داشت و حکومت و فرمانروایی و نفوذ جهانی پیش از ظهور اسلام به این دو دولت منحصر بود. کلدانیان و سریانیان و قبط به سحر و جادوگری و ستاره شناسی و تأثیرات و طلسمات توجۀ خاص داشتند. باری علوم عقلی در میان ایرانیان دارای مقام ممتازی بوده، بلکه گفته شده که این علوم بوسیلۀ ایرانیان به دست یونانیان افتاد، در آن هنگام که اسکندر، دارا را بقتل رسانید و بر کشور وی مستولی گردید و بر کتابها و کتابخانه ها و علوم آنان دست یافت. ولی مسلمین هنگامی که بر شهرهای ایران استیلاء یافتند و بکتابهای ایرانیان دسترسی پیدا کردند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب در این باره نامه نوشت و تکلیف خواست. عمر فرمان داد که همه آن کتابها را در آب بیفکنندبه این استدلال که اگر در آنها هدایت و ارشادی وجود داشته باشد خداوند مسلمین را بوسیله هدایت قرآن از آنها بی نیاز ساخته است و اگر ضلالت و گمراهی در آن کتابها باشد خداوند ما را کفایت میکند. پس آن کتابها رادر آب ریختند و یا در آتش سوختند و بدین وسیله علوم فارس از میان رفت. (تلخیص و ترجمه از کشف الظنون ج 1بنقل از ابن خلدون). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نفایس الفنون شود. و صاحب غیاث گوید: حکمت علمی است که در آن بحث کرده شود به احوال اشیای موجودات خارجیه چنانکه هست در نفس الامر بقدر طاقت بشری و آن بر سه گونه است: طبیعی و ریاضی و الهی. طبیعی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که در تعقل و وجود خارجی محتاج باشد بسوی ماده، چنانچه آب و هوا و دیگر اجسام بسیط و مرکبه. و ریاضی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که فقط در وجود خارجی محتاج بسوی ماده باشد، چنانچه مقدار و عدد خاص که موجود در مادیات است نه مطلق عدد. زیرا که بعضی از مطلق عدد موجوددر خارج بدون ماده است چنانچه در عقول عشره. و الهی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که بوجود خارجی و تعقل هر دو محتاج نباشد بسوی ماده، چنانچه باری تعالی و عقول. و باید دانست که بعضی محققان چنین تفصیل کرده اند که حکمت، دانستن چیزها باشد چنانکه هست و قیام نمودن بکارها چنانکه باید. پس حکمت منقسم میشود به دو قسم: یکی علمی و دیگری عملی. علمی تصور حقایق موجودات بود و این را حکمت نظری نیز گویند. و عملی ممارست حرکات و مزاولت صناعات باشد. و حکمت نظری سه قسم است: اول علم مابعدالطبیعه. دوم علم ریاضی. سوم علم طبیعی. اما اصول علم مابعدالطبیعه دو باشد یکی علم الهی دوم علم فلسفه، اولی و فروع آن چند نوع است چون معرفت نبوت و بحث امامت و احوال معاد. اما اصول ریاضی چهار است: علم هندسه و علم عدد و علم موسیقی و فروع آن و علم مناظر و مرایا و علم جراثقال. اما اصول علم طبیعی هشت صفت باشد اولاً سماع طبیعی ثانیاً سماع عالم ثالثاً علم کون و فساد رابعاً آثار علوی خامساً علم معادن سادساً علم نباتات سابعاً علم حیوانات ثامناً علم نفس و فروع آن علم طب و علم احکام نجوم و علم فلاحت و غیر آن باشد. اما علم منطق غیر ازاین علوم است و آن آلت است برای تعلیم علوم هرچند از علوم حکماست که ارسطو آنرا وضع کرده، لیکن داخل هیچ یکی از این علوم نیست مگر در تحت حکمت نظری داخل است. و حکمت عملی سه قسم است: اول تهذیب الاخلاق دوم تدبیر منازل سوم سیاست مدن. (غیاث)، (اصطلاح صوفیه) حکمت مسکوت عنها، نزد صوفیه اسراری است که با هیچکس نتوان گفت. (کشاف اصطلاحات الفنون). اسرار حقیقت است که با عوام نتوان گفت زیرا برای آنان زیانبخش و یا مهلک است، چنانکه در روایت است: رسول خدا (ص) با جمعی از یاران در یکی از کوچه های مدینه عبور میفرمود، زنی حضرت را سوگند داد که با جمع خود بخانه اش روند. حضرت رسول (ص) با اصحاب خود ب خانه آن زن واردشدند و آتش افروخته ای را مشاهده کردند که فرزندان آن زن بر گرد آن ببازی و جست و خیز سرگرمند. زن گفت: ای رسول خدا! آیا رحم خدا به بندگان خود بیشتر است یا رحم من به فرزندانم حضرت فرمود: خداوند ارحم الراحمین است. زن گفت: آیا من دوست میدارم فرزندم را در این آتش بیفکنم ! فرمود نه ! گفت پس خدا چگونه بندگانش را در آتش می افکند، در حالی که ارحم الراحمین است. حضرت رسول (ص) گریست و فرمود: اینگونه بمن وحی شده است. (ترجمه از تعریفات)، (اصطلاح صوفیه) حکمت مجهوله، آن است که پوشیده است بغیر حکمت چنانکه ایلام بعض عباد و عیش بعضی و موت اطفال و حیات پیران وخلود در جنت و نار، چنانکه شیخ عبدالرزاق کاشی گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، صناعت کیمیا. صنعت کیمیا. علم کیمیا. کیمیاگری، گل حکمت. طین الحکمه: از مرکبات و اقسام او در دستورات مرقوم است و به جهت شد وصل و نگه داشتن ظروف شیشه ها از ضرر آتش ترتیب داده اند و ضماد او جهت شکستگی اعضاء و تقویت استخوان و عصب مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- طین الحکمه، گل حکمت خوانند و صفت آن بسیار است. مؤلف گوید: بهترین وی آن است که بگیرند گل زرد پاک چهار من و بکوبند و بپزند و یکمن کاغذ و نیم من نمک در آب کنند و به دست میمالند تا حل شود. بعد از آن گل بر سر آن کنند و چهار یکی موی سر آدمی بمقراض چیده و چهار یکی سرگین اسب نیکو پخته و نیک بمالند چندان که بمالند بهتر شود بعد از آن عقده عقده کرده بنهند تا خشک شود و هر زمان که خواهند یک جزو به آب صاف خمیر کنند و بکار برند. و نوعی دیگر صاحب منهاج آورده است که یک جزو گل و یک جزو فحم کوفته و بیخته و یک جزو نمک و یک جزو خطمی و موی چیده بسرشند نیکو و بکار دارند. (اختیارات بدیعی). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود، مصلحت. صلاح:
برکشیدن تقدیر ایزد... پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر اندران حکمت است ایزدی. (تاریخ بیهقی).
بی حکمت نیست برتر و بهتر
ترک از حبشی و تازی از هندو.
ناصرخسرو.
یا نه جنگ است این، برای حکمت است
همچو جنگ خرفروشان صنعت است.
مولوی.
خدا گر ببندد ز حکمت دری
برحمت گشاید در دیگری.
سعدی.
، یکی از خصایل اربعۀ قدما.رجوع به احیاء العلوم غزالی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِمْ مَ)
جمع واژۀ کمامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
پشته یا پشتۀ بلند از یک سنگ یا جای بسیار بلند که خاکش غلیظ بود و به حجریت نرسیده باشد. ج، اکم، اکمات، اکم، آکم، آکام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده. (دهار) ، ازتاب آفتاب نگاه داشتن، پنهان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پنهان داشتن در دل. (ترجمان القرآن جرجانی) (از المصادر زوزنی) (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
پشته ای از پشته های اجا.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
در کمین تر.
- امثال:
اکمن من جدجد.
اکمن من عیث. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کمین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تمام تر و کامل تر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاملتر. (غیاث اللغات). رسیده تر. رساتر: بنحو اکمل، بطریق کاملتر. بنحو اتم. (فرهنگ فارسی معین) :
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
اصل بیند دیده چون اکمل بود
فرع بیند چونکه مرد احول بود.
مولوی.
بلکه حظ اجزل و نصیب اکمل از آن وی باشد. (آداب الملوک فخررازی) ، بنا بر این. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، زیرا، هنوز. (ناظم الاطباء) ، آنگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، اما، معهذا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
نان. (یادداشت مؤلف) :
تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کند
کی مهر شه به اتسز و بغرا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مردی که دیدن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکمس شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَهْ)
کور مادرزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی) :
شود بینا به دیدار تو چشم اکمه نرگس
شود گویا به مدح تو زبان اخرس سوسن.
؟ (از سندبادنامه).
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا.
مسعودسعد.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.
مسعودسعد.
سر از روی بالین برآرد بعیر
اگر بیند اکمه ورا در منام.
سوزنی.
گر فی المثل به اکمه و ابکم نظر کنی
بی آنکه در تو معجز عیسی بن مریم است
بینا شود به همت تو آنکه اکمه است
گویا شود به مدحت تو آنکه ابکم است.
سوزنی.
چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست
که اکمه را تواند کرد بینا.
خاقانی.
ابله از چشم زخم کم رنج است
اکمه از درد چشم کم ضرر است.
خاقانی.
بلی آفرینش است این که ز امتداد سرمه
به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید.
خاقانی.
اکمه و ابرص چه باشد، مرده نیز
زنده گردد از فسون آن عزیز.
مولوی.
سر برآوردند باز از نیستی
که ببین ما را که اکمه نیستی.
مولوی.
، مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دوانیدن خر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کسی که نگریستن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرد که نگریستن نتواند. (آنندراج). و رجوع به اکمش شود، مردی که هر دو دست او را بریده باشند. (از اقرب الموارد) ، کار ناقص و تباه. ج، کنع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
دانش، دانائی، علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
نیمه کور، پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
تمامتر، کاملتر، رسیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادر زاد نابینای مادرزاد کورمادرزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتم
تصویر اکتم
شکم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
((اَ مَ))
کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
((اَ مَ))
تمامتر، کامل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
((حِ مَ))
علم، دانش، راستی، درستی، کلام موافق حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
پاکوتاه، نیمه کور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
رساتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
فرزان، فرزانش، فرزانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
خرد
دیکشنری اردو به فارسی