جدول جو
جدول جو

معنی اکفال - جستجوی لغت در جدول جو

اکفال
کفل ها، جمع واژۀ کفل یا کفل
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
فرهنگ فارسی عمید
اکفال
(اِ)
پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن. (دهار). ضامن و پذیرندۀ تعهد کردن. (آنندراج). پایندانی چیزی کردن. (المصادر زوزنی). ضمانت و کفالت چیزی به کسی دادن. ضامن شدن برای چیزی در برابر کسی. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اکفال
(اَ)
جمع واژۀ کفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به کفل شود، قرصه. گویند: اکلت اکله واحده، ای لقمه او قرصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرصه. طعمه. (از اقرب الموارد). قرص. گرده. (یادداشت مؤلف). یک قرص. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) ، طعام و خورش. ج، اکل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء).
- ذوالاکله، لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. (از منتهی الارب). رجوع به حسان شود
لغت نامه دهخدا
اکفال
جمع کفل، سرین ها پایندان کردن (پایندان ضامن) جمع کفل سرینها
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقفال
تصویر اقفال
قفل ها، کلیدان ها، جمع واژۀ قفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
کامل کردن، تمام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفال
تصویر انفال
هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۵ آیه، بدر، در فقه نفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطفال
تصویر اطفال
طفل ها، کودک ها، بچه ها، کوچک ها، جمع واژۀ طفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفان
تصویر اکفان
کفن ها، جامۀ مرده ها، جمع واژۀ کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
در قافیه، آوردن حروف روی قریب المخرج در قافیه که از عیوب شعر است مانند «گ» و «ک» در کلمات «سگ» و «شک»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل کردن، به غفلت انداختن، گول زدن
اغفال شدن: غافل شدن، گول خوردن
اغفال کردن: غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فُ)
گیاه صفصلّی چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرامیدن. دامن کشان رفتن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غفل، یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر مادۀ بی شیر. و منه حدیث: طهفه النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال، ای ما تقطر ضروعها بلبن. (منتهی الارب). جمع واژۀ غفل. (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدینسان آمده: و منه حدیث:طهفه و لنا نعم همل اغفال، ای لاسمات علیها. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طفل. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طفل، یعنی بچه. (مؤیدالفضلا). بچگان انسان: تا اطفال ایران علوم معاشیه نیاموزند ایران آباد نمی شود. (فرهنگ نظام). نوزادگان. (از منتهی الارب). کودکان. خردسالان. نوزادان. نوباوگان. کودکهای خرد و بچه ها بخصوص بچه های انسان. (ناظم الاطباء) :
حنجره و حلقشان ببرند ایشان
نادره باشد گلو بریدن اطفال.
منوچهری.
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
نذرکردم که در مدت این فتنه و ایام این محنت جز در بیاض روز از خانه بیرون نیایم و پیش از طفل آفتاب بر سراطفال روم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمت
ز آستان مربی کجاروند اطفال ؟
سعدی.
اطفال عزیز نازپرورد
از دست تو دست بر خدایند.
سعدی (صاحبیه).
، قی کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اطلاع مرد، قی کردن وی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). قی کردن آدمی. (آنندراج) ، اطلاع معروف به کسی، نیکویی کردن با وی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نیکوئی کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، اطلاع رامی، از بالای هدف گذرانیدن تیر را. (از منتهی الارب). از بالای نشانه گذرانیدن تیر را. (ناظم الاطباء). از سر آماج گذرانیدن تیر را. (آنندراج). گذشتن تیر تیرانداز از بالای نشانه. و عبارت اساس چنین است: گذشتن تیر تیراندازاز سر نشانه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلاع فلان، شتابانیدن او را. (منتهی الارب). شتابانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلاع کسی را بر رازش، آگاهانیدن او را. (از منتهی الارب). وقوف دادن کسی رابر سرّ خود. (آنندراج). آگاهانیدن کسی را بر راز خویشتن. (ناظم الاطباء). اطلاع فلان بر رازش، آشکار کردن آن را برای وی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شکوفه برآوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اطلاع نخل، بیرون آمدن شکوفۀ نخستین آن. (از اقرب الموارد) ، پدید آمدن طلع آن. (ازمتن اللغه) ، برآوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیرون آمدن گیاه. (از اقرب الموارد). بیرون آمدن کشت. (از متن اللغه) ، دیده ور گردانیدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، دیده ور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی) (زوزنی) ، بربالای چیزی برآمدن. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی) ، بر چیزی مشرف شدن. (از اقرب الموارد). اطلاع سر کسی، مشرف شدن بر چیزی، بر بالای کوه برآمدن. (از متن اللغه) ، اطلاع فلان بر کسی، آمدن وی بناگاه. (از اقرب الموارد). هجوم کسی. (از متن اللغه) ، اطلاع به فجر، نگریستن بدان هنگام برآمدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلاع خرمابن، مشرف شدن آن بر گرداگردش. (از متن اللغه). رجوع به مطلعه شود، اطلاع کسی را بر چیزی، دانا کردن وی را، اطلاع خرمابن، دراز شدن نخیل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
بابچه شدن. (تاج المصادر بیهقی). دارای بچۀ خرد شدن. (از اقرب الموارد). اطفال زن و جانور ماده، کودک نوزاد نهادن. (از متن اللغه) ، اطلاع به زمینی، رسیدن آن را. (از منتهی الارب). رسیدن زمینی را. (ناظم الاطباء). اطلاع به زمین پست و هموار، رسیدن بدان. (از متن اللغه) ، اطلاع بر کسی،آمدن نزد وی و متوجه شدن. (از منتهی الارب). آمدن نزد کسی. (ناظم الاطباء). بناگاه نزد کسی آمدن. (از اقرب الموارد) ، اطلاع از کسی، پنهان گردیدن. از لغات اضداد است. (ازمنتهی الارب). پنهان گردیدن. (ناظم الاطباء) ، برآمدن آفتاب و جز آن، واقف گردیدن بر کاری. و یعدی بعلی ̍. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بر بالای چیزی برآمدن. (آنندراج) ، شکوفه برآوردن خرمابن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، آگاه شدن خواستن و آموختن. منه قوله تعالی: هل انتم مطلعون فاطلع، ای هل انتم تحبون ان تطلعوا فتعلموا این منزلتکم من منزلهالجهنمیین فاطّلع المسلم فرأی قرینه فی سواءالجحیم. و در قرائت بعض مطلعون کمحسنون فاطلع آمده. (منتهی الارب) ، در تداول فارسی زبانان، خبر و آگاهی. باالفاظ دادن و نمودن و شدن و یافتن منضم شده مصادر مرکب میسازد و با لفظ ’اطلاع کردن’ غلط است. (فرهنگ نظام). علم و وقوف و آگاهی و هش و دانایی. (ناظم الاطباء). با لفظ بودن و دادن و یافتن مستعمل:
گوش رابندد طمع در استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع.
مولوی.
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع.
مولوی.
کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد. (گلستان).
واعظ نادان چه گوید از جمال روی دوست
چون به سرّ این سخن هرگز نبودش اطلاع.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
- بااطلاع، مطلع. آگاه. باخبر. رجوع به اطلاع شود.
- بی اطلاع، بیخبر. ناآگاه. رجوع به اطلاع شود.
- کم اطلاع، آنکه معلومات اندک دارد. آنکه آگاهی ناچیز دارد. رجوع به اطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سفال.
لغت نامه دهخدا
جمع کفوء، همسران، برابران، خمانیدن، بازداشتن، پساوند نمایی در چامه سرایی دو واژه را که آهنگ یکسان دارند ولی وات های جور ندارند پساوند گردانند مانند: صحو و سهو یا بحر و شهر، بازدارندگان، همالان، همانندان، خم کردن، خمانیدن، راه بر تافتن، از مقصود منحرف گشتن، خم و کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفال
تصویر انفال
غنیمتها که از کفار گیرند، هبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجفال
تصویر اجفال
پرانیدن، تیز وزیدن باد، شتافتن شتاباندن، جمع جفل، سرگین های پیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفال
تصویر ارفال
خرامیدن، دامن کشان گذشتن، فروهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفال
تصویر اطفال
جمع طفل، بچه، نوزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفال
تصویر اقفال
بازگشت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل یافتن کسی را و غافل خواندن، غافل گردانیدن او را، گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیال
تصویر اکیال
جمع کیل، پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
تمام گردانیدن، کامل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفار
تصویر اکفار
بی دین گرداندن، بی دین خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
((اِ))
کامل کردن، تمام نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقفال
تصویر اقفال
((اِ))
قفل کردن، حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطفال
تصویر اطفال
((اَ))
کودکان، جمع طفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
((اِ))
غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفال
تصویر انفال
جمع نفل، غنیمت ها، بهره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
جمع کفوء، همسران، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطفال
تصویر اطفال
کودکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمال
تصویر اکمال
به فرجام رسانی، رسا کردن، رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره