جدول جو
جدول جو

معنی اکفا - جستجوی لغت در جدول جو

اکفا
کفوها، همسران، همجنسان، جمع واژۀ کفو
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
فرهنگ فارسی عمید
اکفا
(اَ کِفْ فا)
رقیبان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاف ّ. منعکنندگان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اکفا
(اَ)
اکفاء. مردمان همتا و قرین و همسر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کفو به معنی همسران و همجنسان. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : کار عیش و خوشی از سر گرفتند و در این حالت محمد بن مقداد بیشتر ازاقران و اکفا بندگی کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- اکفاوار، همچون همگنان. مانند همتایان و همشأنان: الحق سخن های هول باز نموده بود اکفاوار و هیچ تیر در جعبه بنگذاشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 675)
لغت نامه دهخدا
اکفا
جمع کفوء همالان همانندان همسران اقران
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
فرهنگ لغت هوشیار
اکفا
بازدارندگان
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
در قافیه، آوردن حروف روی قریب المخرج در قافیه که از عیوب شعر است مانند «گ» و «ک» در کلمات «سگ» و «شک»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفان
تصویر اکفان
کفن ها، جامۀ مرده ها، جمع واژۀ کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
کفل ها، جمع واژۀ کفل یا کفل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اکفا. خمانیدن و کج کردن ظرف را تا آنچه در وی باشد بریزد. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هیأت خوردن. گویند: انه لحسن الاکله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیدن لگام ستور را تا بایستد و برگردانیدن آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم گرفتن ده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به کفل شود، قرصه. گویند: اکلت اکله واحده، ای لقمه او قرصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرصه. طعمه. (از اقرب الموارد). قرص. گرده. (یادداشت مؤلف). یک قرص. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) ، طعام و خورش. ج، اکل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء).
- ذوالاکله، لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. (از منتهی الارب). رجوع به حسان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پذیرفتار گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پذیرفتار گردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). ضامن شدن کسی را. (از اقرب الموارد). پذیرفتاری کردن. (دهار). ضامن و پذیرندۀ تعهد کردن. (آنندراج). پایندانی چیزی کردن. (المصادر زوزنی). ضمانت و کفالت چیزی به کسی دادن. ضامن شدن برای چیزی در برابر کسی. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اکفا. ج کفو و کفو. (از دهار) (ناظم الاطباء) : چیزها گفت و کرد (حسنک وزیر) که اکفاء آنرا احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). چندان که بدو (گاو) رسیدم سخن به طریق اکفاء می گفتم. (کلیله و دمنه). هر که بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... یا در میان اکفاء خدمتی پسندیده کرده... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه). در میان اکفاء و اقران بر سر آمده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). فرمود تا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده بودند. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به مفردهای کلمه و اکفا شود.
لغت نامه دهخدا
اطفا آتش، فرو نشاندن آن تا سرد شود، فرو نشاندن، خاموش کردن، فرو نشاندن خاموش کردن، فروکشتن آتش و چراغ: اطفا نایره شهوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفا
تصویر الفا
به جا گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنا
تصویر اکنا
بر نام نهادن (برنام کنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلا
تصویر اکلا
چرانیدن، بها پیش دادن، پیش خرید، کشاورز شخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژ پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفا
تصویر اشفا
نزدیک شدن، دارودادن، دشواری بهبودی، شبگاه به راه افتادن، جمع شفا
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن کسی را اختیار کردن، برگزیدن، وابریده شدن، پالایش، خرسند کردن، برگزیدن کسی را اختیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفا
تصویر اخفا
پوشیده داشتن، پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کفوء، همسران، برابران، خمانیدن، بازداشتن، پساوند نمایی در چامه سرایی دو واژه را که آهنگ یکسان دارند ولی وات های جور ندارند پساوند گردانند مانند: صحو و سهو یا بحر و شهر، بازدارندگان، همالان، همانندان، خم کردن، خمانیدن، راه بر تافتن، از مقصود منحرف گشتن، خم و کج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفار
تصویر اکفار
بی دین گرداندن، بی دین خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفال
تصویر اکفال
جمع کفل، سرین ها پایندان کردن (پایندان ضامن) جمع کفل سرینها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفاء
تصویر اکفاء
جمع کفوء، همسران، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژپای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکدا
تصویر اکدا
زفتی، گدامنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان، پالان دوز، خوی گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایفا
تصویر ایفا
انجام
فرهنگ واژه فارسی سره