کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 303 تن. آب آن از رود خانه مردی. محصول عمده آنجاغلات و کشمش و بادام و حبوب و زردآلو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان. (از اقرب الموارد) ، کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کافر خواندن. (المصادر زوزنی). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به وی. (از اقرب الموارد) ، کافر گردانیدن. (آنندراج)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 303 تن. آب آن از رود خانه مردی. محصول عمده آنجاغلات و کشمش و بادام و حبوب و زردآلو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان. (از اقرب الموارد) ، کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کافر خواندن. (المصادر زوزنی). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به وی. (از اقرب الموارد) ، کافر گردانیدن. (آنندراج)
جمع واژۀ حسوه، یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش، احشاش کلأ، بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند، احشاش مراءه، خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، احش ّ الشحم الناقه، باریک ساق گردانید پیه ناقه را، احششته عن حاجته، بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ حُسْوَه، یاری دادن کسی را در بریدن و گردآوردن حشیش، احشاش کلأ، بالیدن کلأ آن قدر که آن را بریدن نتوانند، احشاش مَراءه، خشک شدن بچه در شکم او. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، اَحَش ّ الشحم الناقه، باریک ساق گردانید پیه ناقه را، احششته عَن حاجته، بازداشتم او را از حاجت وی به اعجال. (منتهی الارب)
شبانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : اتیته امسیه امس، شبانگاه دی نزد او آمدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امصار جمع واژۀ مصر در دیگر معانی آن نیز هست. رجوع به مصر شود
شبانگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) : اتیته امسیه امس، شبانگاه دی نزد او آمدم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امصار جَمعِ واژۀ مصر در دیگر معانی آن نیز هست. رجوع به مصر شود
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
مونث اجسی: دوره اجسیه. یا دوره اجسیه. دوره ای که در آن انجمن تشکیل میگردد و اعضای آن برای مشورت و گفتگو گرد میایند: پانزدهمین دوره اجسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد
مونث اجسی: دوره اجسیه. یا دوره اجسیه. دوره ای که در آن انجمن تشکیل میگردد و اعضای آن برای مشورت و گفتگو گرد میایند: پانزدهمین دوره اجسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد