نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چَشمَلان، تَشَن، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشمَک، چَشام، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
ترکیب اکسیژن با فلزها، غیر فلزها یا بنیان های آلی. اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان هستند و بیشتر مواد معدنی فلزات را تشکیل می دهند و مهم ترین آن ها اکسید آهن، اکسید مس و اکسید آلومینیوم است اکسید جیوه: در علم شیمی مادۀ پودری شکل به رنگ زرد یا سرخ که نوع زرد آن خاصیت ضدعفونی قوی دارد
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
کیمیا، جوهری که تصور می شد می تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند، کنایه از معجون هر چیز بسیار مفید و کمیاب، در تصوف کنایه از نظر مربی و مرشد کامل که ماهیت شخص را تغییر دهد، در تصوف کنایه از انسان کامل
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن، جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن، جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
هر جسمی که از ترکیب شبه فلز یا فلزی با اکسیژن حاصل شود مانند: اکسید آهن و اکسید ازت، و اکسیدهای فلزی در طبیعت فراوان است. (فرهنگ فارسی معین). خبث. زنگ. اکسید دو فر، زنگ آهن. خبث الحدید. اکسید دو زنک، زنگ روی. (یادداشت مؤلف). از اکسیدهای معروف است: اکسید اتیلن. اکسیدجیوه (اکسید مرکوریک). اکسید روی (اکسید دو زنک). اکسید سرب. اکسید آهن (اکسید فرو + اکسید فریک). اکسید کربن. اکسید مس. اکسید منگنز. اکسید منیزی. اکسید نقره. اکسید نیکل. و رجوع به فهرست روش تهیۀ مواد آلی و نیز درمان شناسی ص 524 و 461 و 208 و 209 شود
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
به اصطلاح کیمیاگران جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است. (از مؤید الفضلاء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). کیمیاء. (منتهی الارب). کیمیا. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). کیمیا که بدان نقره زر شود. (از شرفنامۀ منیری). جوهری گدازنده که ماهیت اجسام را تغییر دهد وکاملتر سازد مثلا جیوه را نقره و مس را طلا سازد. (فرهنگ فارسی معین). دارویی که بدان مس و جز آن به زر وسیم بدل کنند. کیمیا. (یادداشت مؤلف) : بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش خیره کش ابریز کردی و اکسیر. غضایری (در هجو عنصری). زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه و نخست کس که زر و سیم از معدن بیرون آورد جمشید بود. (نوروزنامه). خاک پایت ز من دریغ مدار تا کنم زر چو یافتم اکسیر. سوزنی. سائل از زر تو گردد قارون اگر از مدح تو سازد اکسیر. سوزنی. ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است. خاقانی. اشعارش از عراق ره آورد می برم کاکسیر و گنج خسرو ایران شناسمش. خاقانی. شغل او شاعری است یا تنجیم هوسش فلسفه است یا اکسیر. خاقانی. این یکی اکسیر نفس ناطقه بر سر صدر زمان خواهم فشاند. خاقانی. سنگ از اکسیر من گهر گردد خاک در دست من به زر گردد. نظامی. اکسیر تو داد خاک را لون وز بهر تو آفریده شد کون. نظامی. ای برادر خود بر این اکسیر زن کم نیاید صدق مرد از صدق زن. مولوی. تو مگو کاین مس برون بد محتقر در دل اکسیر چون گشتست زر. مولوی. قلب اعیان است و اکسیر محیط ائتلاف خرقۀ تن بی مخیط. مولوی. گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم. سعدی. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل درین خیال که اکسیر می کنند. حافظ. کیسه چو خالی بود از زر و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم. جامی. مس چو به اکسیر رسد زر شود قطره به بحر آید گوهر شود. ملاحسین واعظ کاشفی. کیمیاگر که مس جمله ازو زر گردد قلب ما را نزد اکسیر چو بگداخت دریغ. نظیری نیشابوری (از آنندراج). انتظار ساغر از ساقی مکش دیگر حکیم فکر خود کن کس نمی ریزد به خاک اکسیر را. ابوطالب حکیم (از آنندراج). تربیت سودی نمی بخشد چو استعداد نیست بر مس تابیده می باید زدن اکسیر را. شفیعاثر (از آنندراج). ز اکسیر هجرت است به دست من این قدر کز روی خویشتن همه از خاک زرکنم. طاهر (از شرفنامه). - اکسیرساز، کیمیاگر: شحنۀ نوروز نعل نقره خنگش ساخته ست هر زری کاکسیرسازان خزان افشانده اند. خاقانی. - اکسیرسازی، عمل اسکیرساز. کیمیاگری: خلیفه چو اکسیرسازی شنید به عشوه زری داد و زرقی خرید. نظامی. و رجوع به ترکیب اکسیر کاری و اکسیرساز شود. - اکسیرکاری، کیمیاگری: به اکسیرکاری چنان شد تمام که کردی زر سخته از سیم خام. نظامی. - اکسیر مردمی (به اضافه) ، کنایه از شراب. (آنندراج) : نقد جان را به جرعه ای امروز می فروشند و نیک ارزان است زود بستان و در بها بفرست آنچه اکسیر مردمی آن است. حیاتی گیلانی (از آنندراج). - عمل اکسیر تام، زر به صناعت ساختن. (یادداشت مؤلف).
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 303 تن. آب آن از رود خانه مردی. محصول عمده آنجاغلات و کشمش و بادام و حبوب و زردآلو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان. (از اقرب الموارد) ، کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کافر خواندن. (المصادر زوزنی). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به وی. (از اقرب الموارد) ، کافر گردانیدن. (آنندراج)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 303 تن. آب آن از رود خانه مردی. محصول عمده آنجاغلات و کشمش و بادام و حبوب و زردآلو. صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، لازم گرفتن گناه و عصیان را پس از طاعت و ایمان. (از اقرب الموارد) ، کافر خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کافر خواندن. (المصادر زوزنی). کافر خواندن کسی را و نسبت کفر دادن به وی. (از اقرب الموارد) ، کافر گردانیدن. (آنندراج)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی: تا ز ریاضت به مقامی رسی کت به کسی درکشد این ناکسی. نظامی. هر کس که به بارگاه سامی نرسد از ناکسی و تباه نامی نرسد. سعدی. ، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی: بر مذهب و بر رأی میزبانی بر خویشتن از ناکسی وبالی. ناصرخسرو. دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود. انوری. ، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی: تا ز ریاضت به مقامی رسی کت به کسی درکشد این ناکسی. نظامی. هر کس که به بارگاه سامی نرسد از ناکسی و تباه نامی نرسد. سعدی. ، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی: بر مذهب و بر رأی میزبانی بر خویشتن از ناکسی وبالی. ناصرخسرو. دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود. انوری. ، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
باصطلاح کیمیاگران، جوهر گدازنده و کامل کننده و آمیزنده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود ندارد و فرض محض است
روسی اهل روسیه از مردم روسیه، کفش پاپوش قسمی کفش پاشنه دار نوعی کفش که از چرم دوزند، نوعی در قدیمی که دارای چهار چوب مخصوص بوده و آن در داخل چهار چوب حرکت میکرد و با پایین و با رفتن باز و بسته میشد قسمی در برای اطاق که عمودی باز و بسته میشود، گاه از باب تسمیه کل باسم جز اطاقی را که دارای چنین درهایی است (ارسی) نامند. یا قند ارسی. قند روسی نوعی قند که از روسیه میاورند. روسی کفش کفش پاشنه دار (گویش گیلکی)
روسی اهل روسیه از مردم روسیه، کفش پاپوش قسمی کفش پاشنه دار نوعی کفش که از چرم دوزند، نوعی در قدیمی که دارای چهار چوب مخصوص بوده و آن در داخل چهار چوب حرکت میکرد و با پایین و با رفتن باز و بسته میشد قسمی در برای اطاق که عمودی باز و بسته میشود، گاه از باب تسمیه کل باسم جز اطاقی را که دارای چنین درهایی است (ارسی) نامند. یا قند ارسی. قند روسی نوعی قند که از روسیه میاورند. روسی کفش کفش پاشنه دار (گویش گیلکی)
اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطه دیگر برد تاکسیمتر: دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود تاکسی تلفنی: نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی
اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطه دیگر برد تاکسیمتر: دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود تاکسی تلفنی: نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی