جدول جو
جدول جو

معنی اکسح - جستجوی لغت در جدول جو

اکسح
(اَ سَ)
شل درمانده. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). شل. (منتهی الارب) (آنندراج). لنگ. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). لنگی زشت. (المصادر زوزنی). برجامانده از دست و پا. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محوری عرضی که چرخ های محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب می شود، میله، محور چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
بعیر اکبح، شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عجز و درماندگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ سِ)
آنکه از وی اعانت خواهند و او اعانت نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه از وی یاری خواهی و او ترا یاری نکند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کسحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ اکسح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِکِ)
خلاب باشد یعنی لای سیاه. (لغت فرس اسدی نسخه کتاب خانه مدرسه سپهسالار). اما این ضبط حتماً غلط است و آکج اصل آن است به معنی قلاب یعنی آهن سرکج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکحج و اکج و آکج شود، بر دروغ برانگیختن، آشکار کردن کذب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آگاهی دادن شخص به اینکه آنچه خبر داده است دروغ است، اعتراف نمودن به اینکه در گفتار پیش خود دروغ گفته است. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کسی را و سکوت مخاطب و نمودار ساختن که در خواب است. (منتهی الارب). بانگ کردن کسی را و ساکت ماندن آن کس و وانمود کردن که در خواب است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَس س)
کوتاه دندان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خرددندان. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، عمل اکسیدکردن. ترکیب جسمی با اکسیژن. (فرهنگ فارسی معین). اکسیداسیون تبدیل یک جسم آلی به جسم دیگری است که ساختمان ملکولی آن تغییر فاحش نکرده باشد. در حقیقت این عمل تبدیل یک عامل شیمیایی است به عامل دیگر. در شیمی آلی عمل اکسیداسیون به قسمتهای زیر اطلاق میشود:
الف - داخل کردن اکسیژن در ملکول.
ب - برداشتن هیدرژن - تبدیل یک جسم هیدراژینی بیک ترکیب ازوئیک.
ج - داخل کردن اکسیژن توأم با برداشتن هیدرژن.
د - شکستن یک ملکول و بدست آوردن قطعات اکسیدۀ آن. جهت انجام اعمال اکسیداسیون در شیمی آلی ممکن است اکسیژن آزاد بکار برد یا اجسامی به مصرف رسانید که به نام اکسیدان می توانند یکی از اعمال فوق را انجام دهند. (روش تهیۀ مواد آلی صص 163- 164)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ)
قسمت شمالی بریتانیای کبیر که بواسطۀ جبال شویت از انگلستان مفروز گردید و در حدود پنج میلیون جمعیت و هفتادوهفتهزاروصدوهفده کیلومترمربع مساحت دارد. اکس شامل شهرهای بزرگ از جمله ادیمبورگ می باشد و قسمت شمال خاوری آن بسیار زیبا و تماشاییست. همچنین قسمتهای حاصلخیز جنوب دارای محصول آهن و روغن می باشد و از بهترین مناطق صنعتی انگلستان بشمار می رود. (از لاروس) ، دواهای مایع مفید را نیز اکسیر نامند که با اصطلاح دواسازی کنونی الکسیر می نامند. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء). داروییست. (شرفنامۀ منیری) ، بطور مجاز نظر مرشد کامل را نیز اکسیر گویند چه قلب ماهیت شخص را می کند. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء).
- اکسیر اعظم، انسان کامل. شیخ. پیشوا. (فرهنگ فارسی معین).
- ، بزرگترین کیمیا:
گر کیمیای صحبت جاویدت آرزوست
موی سر جوانان اکسیراعظم است.
سعدی.
، اصل کار. (بحر الجواهر) ، هرچیز مفید و کمیاب. (فرهنگ فارسی معین) ، کیمیا. کمیاب. نایاب: فلان چیز اکسیر شده است، سخت کمیاب است یا نایاب است. آب در این خانه اکسیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَسْ سَ)
برکنده پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست برکنده وهموار کرده. گویند: عود مکسح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
جای روب. مکسحه، پاروب وبیل برف روب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکسحه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
فراخ تر. گشاده تر. (ناظم الاطباء) : و هذه القریه (قریه زریران) من احسن قری الارض و اجملها منظراً و افسحها ساحه. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
سخت و ستبر. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سیاه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
ورزنده تر.
- امثال:
اکسب من فهد.
اکسب من ذره.
اکسب من ذئب.
اکسب من فاره.
اکسب من غله.
اکسب من رب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
بازار ناروان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازار ناروا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
کبوتری که پر و زیر دم آن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. و این معنی خاص ابن القطاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
لاغرسرین. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). آنک گوشت اندک دارد بر سرون و ران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آن که سرون و ران او اندک گوشت باشد.
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
روفتن خانه را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). روفتن خانه را و جاروب کردن. (ناظم الاطباء) ، رندیدن و ربودن باد خاک را و روفتن زمین را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). روفتن باد خاک را از زمین. (از اقرب الموارد) ، پاک کردن چاه و مانند آنرا. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کندن و بردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برجای ماندگی و سنگینی در دست و پای. (از اقرب الموارد) ، ما اکسحه،چه گران و سنگین است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگین بودن یک پای در رفتن که در هنگام رفتن آن را بر زمین کشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امسح
تصویر امسح
یک چشم، گردنده، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
بی رواج تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفح
تصویر اکفح
سبیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسد
تصویر اکسد
نارواتر، ناروانتر
فرهنگ واژه فارسی سره