معنی اکح - جستجوی لغت در جدول جو

اکح(اِکِ)

لغت نامه دهخدا

صحیح تر، درست تر، راست تر، سالم تر

خوردن، فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، ساییدن، به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد، جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد، هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد، اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن، برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری، فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود

فرهنگ فارسی عمید

اکحل

چشم سرمه کشیده، سیاه چشم، در علم زیست شناسی رگی در دست که آن را فصد می کنند، رگ چهاراندام

فرهنگ فارسی عمید

ناکح

آنکه خطبۀ عقد ازدواج را می خواند، عاقد

فرهنگ فارسی عمید

اکر

کره ها، اجسام مستدیر، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره

فرهنگ فارسی عمید

اکحل

(اَ حَ)

مرد سرمه گون چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است. (یادداشت مؤلف). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج).

لغت نامه دهخدا

اکحج

(اَ حِ)

جلاب را گویند و آن دارویی چند است جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). جلاب باشد. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ سروری). امااکحج که صاحب برهان آنرا جلاب می گوید تصحیف آکج به معنی قلاب است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به آکج شود، جمع واژۀ کره. (از یادداشت مؤلف).
- علم اکر، دانش شناختن کره ها. و آن از فروع علم ریاضی است و شامل دو بخش است: اکر متحرک و اکر ساکن. (فرهنگ فارسی معین). علم اکر، علمی است که از احوال عارضه بر کره بحث کند از حیث کرویت آن بی نظر در بساطت یا ترکیب عنصریت یا فلکیت آن، و موضوع آن کره است از نظر کره بودن... و اکر متحرکه جزیی از علم اکر است. اطولوقس یونانی را برای اکر متحرکه کتابیست که در زمان مأمون به عربی ترجمه شد و سپس یعقوب بن اسحاق کندی آن ترجمه را اصلاح کرد. و ثاوزوسیوس مهندس یونانی را نیز کتابی در علم اکر است که به تازی ترجمه شده است و ثابت بن قره آنرا اصلاح و علامۀ طوسی و سپس تقی الدین محمد معروف به راصد مستوفی آنرا تحریر کردند. (از کشف الظنون). و رجوع به اکره شود

جلاب را گویند و آن دارویی چند است جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). جلاب باشد. (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ سروری). امااکحج که صاحب برهان آنرا جلاب می گوید تصحیف آکج به معنی قلاب است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به آکج شود، جَمعِ واژۀ کُره. (از یادداشت مؤلف).
- علم اکر، دانش شناختن کُره ها. و آن از فروع علم ریاضی است و شامل دو بخش است: اکر متحرک و اکر ساکن. (فرهنگ فارسی معین). علم اکر، علمی است که از احوال عارضه بر کره بحث کند از حیث کرویت آن بی نظر در بساطت یا ترکیب عنصریت یا فلکیت آن، و موضوع آن کره است از نظر کره بودن... و اکر متحرکه جزیی از علم اکر است. اطولوقس یونانی را برای اکر متحرکه کتابیست که در زمان مأمون به عربی ترجمه شد و سپس یعقوب بن اسحاق کندی آن ترجمه را اصلاح کرد. و ثاوزوسیوس مهندس یونانی را نیز کتابی در علم اکر است که به تازی ترجمه شده است و ثابت بن قره آنرا اصلاح و علامۀ طوسی و سپس تقی الدین محمد معروف به راصد مستوفی آنرا تحریر کردند. (از کشف الظنون). و رجوع به اکره شود

لغت نامه دهخدا

اکحت

(اَ حَ)

کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد کوتاه بالا. (آنندراج). مرد کوتاه قد. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

ناکح

(کِ)

اسم فاعل از نکح است. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به نکح شود، نکاح کننده. ذات زوج. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنکه ازدواج میکند. (از معجم متن اللغه). زن دارای شوهر. (ناظم الاطباء). زن شوهرکننده. زن شوهردار. که همسر دارد. زوج. زوجه. آنکه نکاح کند. کابین کننده، جماع کننده.

لغت نامه دهخدا

اکز

پلید تر

معنی اکح - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما