جدول جو
جدول جو

معنی اکبح - جستجوی لغت در جدول جو

اکبح
(اَ بَ)
بعیر اکبح، شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکبر
تصویر اکبر
(پسرانه)
بزرگ تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگ تر، بزرگسال تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
قبیح تر، زشت تر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِ)
اکبر. چیزی مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیز شیرینی است. (منتهی الارب). و رجوع به اکبیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سیاه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
قبیح تر. زشت تر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ کبش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کبش، به معنی قچقار. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). و رجوع به کبش شود، بند شدن شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شنیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شرم زن بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن آموختن کسی را. (ازاقرب الموارد) ، به دو دوال دوختن درز مشک را. (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام خود را در دیوان سلطان نوشتن. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بزرگتر. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگتر. ج، اکابر، اکبرون. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگتر. مؤنث: کبری ̍. (از آنندراج). خلاف ارذل. ج، اکبرون، اکابر. (مهذب الاسماء). بزرگ. مهتر. مهین. کلان تر: اکبر اولاد، بزرگترین فرزندان. (یادداشت مؤلف). بزرگوار. (السامی فی الاسامی) :
قول این و آن درین ناید به کار
قول قول کردگار اکبر است.
ناصرخسرو.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
- اﷲ اکبر، کلمه مبارکۀ تکبیر، یعنی خدا بزرگتر است از هر چیزی. (ناظم الاطباء).
- عالم اکبر، دنیای عظیم. جهان بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) :
پس بصورت عالم اصغر تویی
پس به معنی عالم اکبر تویی.
مولوی (از فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
شل درمانده. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). شل. (منتهی الارب) (آنندراج). لنگ. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). لنگی زشت. (المصادر زوزنی). برجامانده از دست و پا. ج، کسحان. (ناظم الاطباء). برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
اکبر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چیزی است شیرین مانند خبیص خشک که زنبور عسل آرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). اکبر. عکبر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکبر و اکبیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه جای جگرش برآمده و برخاسته باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لگام بازکشیدن ستور را تا بازایستد از رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از کبح. رجوع به کبح شود، پیش آینده از آن چیزکه فال بد میگیری از وی. ج، کوابح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ)
بلند و مکبر و گویند انه لمکبح، ای شامخ. (منتهی الارب) (از آنندراج). شامخ و عالی. مکبح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
سخت و ستبر. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
حارث بن عوف بن مالک بن زید بن شداد ذرعه (کذا)... نیای مالک بن انس یکی از ائمۀ اربعه بود. و رجوع به انساب سمعانی، و حارث و امام مالک بن انس و مالک بن انس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از سباحت. شناورتر.
- امثال:
اسبح من نون، یعنون السمک. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 28 هزارگزی شمال خاوری اهواز و 12 هزارگزی خاور راه آهن واقع است. منطقۀ دشت گرمسیر مالاریائی و سکنۀ آن 180 تن است که شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است... زیارتگاهی بنام عباس در این آبادی وجود دارد. ساکنان از طایفۀ سرخه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
صبیح تر. زیباروی تر:انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی. (حدیث).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
سودآورتر
لغت نامه دهخدا
(اَ بَح ح)
آنکه در آواز بح بح کند. مرد گلوگرفتۀ گران آواز، دینار، فربه، چوب سطبر، تیر قمار
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
زیبا روی تر، صبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفح
تصویر اکفح
سبیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
زشت تر، قبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباح
تصویر اکباح
لگام کشیدن کشیدن افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر، مهتر، مهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبح
تصویر کبح
ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبح
تصویر اصبح
((اَ بَ))
خوب رو، زیبارو، مویی که سفید مایل به سرخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
((اَ بَ))
بزرگتر، پیرتر، جمع اکابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقبح
تصویر اقبح
((اَ بَ))
قبیح تر، زشت تر، نازیباتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکباح
تصویر اکباح
افسارکشی، لگام کشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکبر
تصویر اکبر
بزرگتر
فرهنگ واژه فارسی سره