- اژدهاک
- اژدها، ضحاک
معنی اژدهاک - جستجوی لغت در جدول جو
- اژدهاک ((اَ دَ))
- اژدها، ضحاک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشنده اژدها قاتل ثعبان
آنکه دلی چون اژدها دارد قوی دل پر جرات
مار خیلی بزرگ
در افسانه ها ماری با بال های بزرگ و چنگال های قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون می آمد، مار بسیار بزرگ، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها، تنّین، کنایه از اسب قوی و درشت اندام، کنایه از شمشیر دراز و ستبر، برای مثال به آوردگه رفت چون پیل مست / یکی پیل زیر اژدهایی به دست (فردوسی - ۲/۵۶)
((اَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
اژدرها، اژدر، ماری است افسانه ای با جثه ای بزرگ که بال ها و چنگ های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می جهد
بند فروهشتگی بندسستی
کاهل تنبل مهمل بیکاره
مانند اژدها بودن خوی و صفت اژدها داشتن
مار بزرگ جثه، مار عظیم بزرگ ودهان فراخ باز گشاده
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
شادمان شدن به چیزی، گردآوردن چیزی، در دل داشتن چیزی را، درخشیدن روی روشن گردیدن
کوچک انگاشتن که شمردن
سبک داشت دست کم گرفتن آسان گرفتن وا داشتن
ترنجیدگی لاغری ازتپ، آلودن آزرم دیگری (آزرم حرمت) ترنجیده و لاغر ساختن تب، زشت و آلوده شدن، زشت و آلوده کردن ناموس کسی را دریدن پرده ناموس کسی را
هموار گردیدن ویران شدن
مار بسیار بزرگ، برای مثال چه کس بی اجل نخواهد مرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی - ۱۲۲) . اژدرها مفرد است
آلوده کردن ناموس کسی، دریدن پردۀ ناموس کسی
مانند اژدها، آنچه به شکل و هیئت اژدها باشد، اژدهاصورت، برای مثال همان گه یکی اژدهافش درفش / پدید آمد و گشت گیتی بنفش (فردوسی - ۸/۴۵)
اندوه، برای مثال به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانۀ تو گشته ام چو حاج دوان (مسعودسعد - ۵۳۲) ، غمگین
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار، برای مثال اشو گفت آنکه می بینی روانش / بدی اندر جهان کار اژکهانش (زراتشت بهرام - لغت نامه - اژکهان)
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک
جمع دیک، ماکیان مرغ و خروس
جمع دهن و دهنه، روغنها
اندوهاندن
جام آگندن پر کردن جام، شتاباندن
شگفتاندن به شگفتی انداختن
اژکهان
یابندگی، پی بردن، دریافت
دهن ها، روغن ها، چربی ها، جمع واژۀ دهن
درک کردن، دریافتن، پی بردن، فهمیدن، قوۀ درک و فهم، دستیابی به چیزی، رسیدن، برداشت محصول
جمع دهن، دهنه، روغن ها، چربی ها