دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان). غدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ. (جهانگیری). آزخ. سلعه. ثؤلول. (منتهی الارب). زگیل. سگل. واژو. وارو. بالو. کوک. زخ. پالو
دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ. (جهانگیری). آزخ. سِلعه. ثؤلول. (منتهی الارب). زگیل. سِگل. واژو. وارو. بالو. کوک. زخ. پالو
گل مژه زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، ژخ، ثؤلول
گل مژه زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، ژَخ، ثُؤلول
در سانسکریت: اهی، نام یکی از اهریمنان نزد آریائیان و آن بمعنی مار یا اژدهاست. وی در کوه مسکن داشته و دیوان را بیاری خود میطلبد. در حقیقت اهی یا اژی ابر سیاه توأم با بوران و طوفان و رعد است که با هزاران حلقه و پیچ و تاب برفراز قلۀ کوه می پیچد و دیوارمانند بسوی آسمان بالا میرود. ایندره (رب النوع رعد) نیرومند با این مار مصاف داده او را میکشد. در ریگ ودا بارها از این مبارزه یاد شده است و یقیناًماری که در اساطیر و ادبیات حماسی اغلب ملل موجود است، همان اهی آریائیان قدیم است که متدرجاً علت تشبیه که ابرهای سیاه باشد از میان رفته ولی مشبه به یعنی مار یا اژدهای بدکار در خاطرها محفوظ مانده است. داستان اژی دهاکه (جزء اول آن همان اژی اوستا و اهی سانسکریت است) که افسانۀ نزاع تری تنه با مار سه سر (در ودا) را شامل است دراوستا بصورت منازعۀ ثراتئنه (یعنی فریدون) با مار سه سر شیبا (اژی دهاکه ثری کمرذ خشوئش) آمده است. فردوسی نیز این نام را بعنوان ’ضحاک’ و ’اژدها’ و ’اژدهافش’ که دو مار (به جای مار سه سر) بر کتفش رسته بود، و فریدون با او جنگید و ویرا مغلوب کرد، معرفی کند. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 35- 36 و رجوع به ضحاک و اژدهاک شود، {{اسم}} بنیاد. پی. شالده. شالوده. اصل هر چیز. اصل. (منتهی الارب)
در سانسکریت: اَهی، نام یکی از اهریمنان نزد آریائیان و آن بمعنی مار یا اژدهاست. وی در کوه مسکن داشته و دیوان را بیاری خود میطلبد. در حقیقت اهی یا اژی ابر سیاه توأم با بوران و طوفان و رعد است که با هزاران حلقه و پیچ و تاب برفراز قلۀ کوه می پیچد و دیوارمانند بسوی آسمان بالا میرود. ایندره (رب النوع رعد) نیرومند با این مار مصاف داده او را میکشد. در ریگ ودا بارها از این مبارزه یاد شده است و یقیناًماری که در اساطیر و ادبیات حماسی اغلب ملل موجود است، همان اهی آریائیان قدیم است که متدرجاً علت تشبیه که ابرهای سیاه باشد از میان رفته ولی مشبه به یعنی مار یا اژدهای بدکار در خاطرها محفوظ مانده است. داستان اژی دهاکه (جزء اول آن همان اژی اوستا و اهی سانسکریت است) که افسانۀ نزاع ترَی تَنَه با مار سه سر (در وِدا) را شامل است دراوستا بصورت منازعۀ ثَرَاِتَئُنَه (یعنی فریدون) با مار سه سر شیبا (اَژی دَهاکَه ثری کَمِرِذَ خشوَئِش) آمده است. فردوسی نیز این نام را بعنوان ’ضحاک’ و ’اژدها’ و ’اژدهافش’ که دو مار (به جای مار سه سر) بر کتفش رسته بود، و فریدون با او جنگید و ویرا مغلوب کرد، معرفی کند. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 35- 36 و رجوع به ضحاک و اژدهاک شود، {{اِسم}} بنیاد. پی. شالده. شالوده. اصل هر چیز. اصل. (منتهی الارب)
پسر پاندین پادشاه اثینه. برادرزادگان وی، پالانتیدها (پسران پالاس) وی را از تاج و تخت برکنار کردند، ولی اژه بیاری فرزند خود تزه بر آنان غلبه کرد و بتاج و تخت خود بازرسید. وی چون بخطا چنین پنداشت که مینتور تزه را بلعیده، خود را در دریائی که بنام او به بحر اژه معروف است، غرقه کرد. رجوع به ایران باستان ص 731 شود
پسر پاندیُن پادشاه اثینه. برادرزادگان وی، پالانتیدها (پسران پالاس) وی را از تاج و تخت برکنار کردند، ولی اژه بیاری فرزند خود تِزِه بر آنان غلبه کرد و بتاج و تخت خود بازرسید. وی چون بخطا چنین پنداشت که مینتور تزه را بلعیده، خود را در دریائی که بنام او به بحر اژه معروف است، غرقه کرد. رجوع به ایران باستان ص 731 شود
یا اژیۀ دانمارکی. قهرمان سرودهای حماسی (قرن هشتم میلادی). او یک شخصیت افسانه ای است که پسر یکی از شاهان دانمارکش میدانند در زمان شارلمانی کبیر. (از لاروس)
یا اژیۀ دانمارکی. قهرمان سرودهای حماسی (قرن هشتم میلادی). او یک شخصیت افسانه ای است که پسر یکی از شاهان دانمارکش میدانند در زمان شارلمانی کبیر. (از لاروس)
نام یکی از عصاه ارمنی عهد داریوش بزرگ. داریوش در بند چهاردهم ستون سوم کتیبۀ بیستون گوید: ’زمانی که من در پارس و ماد بودم، در دفعۀ دوم بابل از من برگشت. مردی ارخ نام ارمنی، پسر هل دیت در بابل بر من یاغی شد. محلی هست نامش ’دوباله’، در آنجا یاغی شد و گفت من بخت نصر پسر نبونیدم. بعد بابلیان بر من شوریده بطرف او رفتند. او بابل راگرفت و شاه بابل شد. ’ و در بند پانزدهم آرد: ’فوراًمن لشکری ببابل فرستادم ویندفرن نام مادی را که مطیع من بود سردار کردم و گفتم بروید، این سپاه را که در بابل است و خود را از من نمیداند، درهم شکنید. ویندفرن فوراً با سپاهی عازم بابل شد. اهورمزد مرا یاری کرد. بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آنرا به اطاعت درآورد، ماه مرگ زن روز 22 بود که ارخ ، که خود را بخت نصر مینامید، دستگیر شد و مردانی که با او همدست بودند گرفتار و بسته شدند. سپس من چنین فرمودم که ارخ و همدستان عمده او را در بابل مصلوب کنند. ’ (ایران باستان ص 547 و 548). و هم داریوش درکتیبۀ بیستون ضمن شرح تصاویر کتیبه، درباره او گوید: این ارخ است که دروغ گفت. چنین گفت: من بخت نصر پسر نبونیدم. من شاه بابلم. (ایران باستان ص 1577) ، اما ارخبیل هندی اهمیت آن کمتر از ارخبیل رومی است و مشتمل بر مجموع جزائر نیم کرۀ شرقی است که از ساحل آسیای جنوب شرقی تا استرالیا ممتد است و از جزائر آن جزیره های فیلیپین و سومطره (سوماترا) و جاوه و بورنیو و سیلیبس و ملقا و بندا باشد و موقع آن بین 11درجۀ عرض جنوبی و 20 درجۀ عرض شمالی و 95 و 135 درجۀ طول شرقی و دریای چین و اقیانوس ساکن و استرالیا و اقیانوس هند حدود آن باشد و اهالی آن بر دو نوعند: ملاسیه (مالزی) و زنجیه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
نام یکی از عصاه ارمنی عهد داریوش بزرگ. داریوش در بند چهاردهم ستون سوم کتیبۀ بیستون گوید: ’زمانی که من در پارس و ماد بودم، در دفعۀ دوم بابل از من برگشت. مردی ارخ نام ارمنی، پسر هَل دیت َ در بابل بر من یاغی شد. محلی هست نامش ’دوباله’، در آنجا یاغی شد و گفت من بخت نصر پسر نبونیدم. بعد بابلیان بر من شوریده بطرف او رفتند. او بابل راگرفت و شاه بابل شد. ’ و در بند پانزدهم آرد: ’فوراًمن لشکری ببابل فرستادم ویندَفَرن َ نام مادی را که مطیع من بود سردار کردم و گفتم بروید، این سپاه را که در بابل است و خود را از من نمیداند، درهم شکنید. ویندفرن فوراً با سپاهی عازم بابل شد. اهورمزد مرا یاری کرد. بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آنرا به اطاعت درآورد، ماه مَرگ َزَن َ روز 22 بود که اَرخ َ، که خود را بخت نصر مینامید، دستگیر شد و مردانی که با او همدست بودند گرفتار و بسته شدند. سپس من چنین فرمودم که اَرخ و همدستان عمده او را در بابل مصلوب کنند. ’ (ایران باستان ص 547 و 548). و هم داریوش درکتیبۀ بیستون ضمن شرح تصاویر کتیبه، درباره او گوید: این ارخ است که دروغ گفت. چنین گفت: من بخت نصر پسر نبونیدم. من شاه بابلم. (ایران باستان ص 1577) ، اما ارخبیل هندی اهمیت آن کمتر از ارخبیل رومی است و مشتمل بر مجموع جزائر نیم کرۀ شرقی است که از ساحل آسیای جنوب شرقی تا استرالیا ممتد است و از جزائر آن جزیره های فیلیپین و سومطره (سوماترا) و جاوه و بورنیو و سیلیبس و ملقا و بندا باشد و موقع آن بین 11درجۀ عرض جنوبی و 20 درجۀ عرض شمالی و 95 و 135 درجۀ طول شرقی و دریای چین و اقیانوس ساکن و استرالیا و اقیانوس هند حدود آن باشد و اهالی آن بر دو نوعند: ملاسیه (مالزی) و زنجیه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان). سلعه. (منتهی الارب). زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ثؤلول، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ثعران و ثعروران بالضم فیهما، دو ازخ غلاف نرۀ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب)
دانه های سخت باشد که از بدن آدمی برآید و درد نکند و آنرابعربی ثؤلول گویند. (برهان). سِلعه. (منتهی الارب). زگیل. زخ. آزخ. آژخ. بالو. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: ثُؤْلول، و آنرا بشهر من یعنی گرگان گندمه گویند و اندر بعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ثعران و ثعروران بالضم فیهما، دو ازخ غلاف نرۀ ستور و دو ازخ پستان گوسفند. (منتهی الارب)
تا آخر. الی آخر. رمزی است از الی آخر. مختصر الی آخره. غیره و غیرذلک. (آنندراج). دزی گوید: در خواندن آنرا الی آخره میخوانند ولی در تداول عامه الّخ گویند
تا آخر. الی آخر. رمزی است از الی آخر. مختصر الی آخره. غیره و غیرذلک. (آنندراج). دزی گوید: در خواندن آنرا الی آخره میخوانند ولی در تداول عامه اَلِّخ گویند
اوروک. در توریه ارک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م. ’تی لر’ و ’لفتوس’ انگلیسی در زیر تپه های ’وارکه’ و ’مغیر’ بابل محل شهر مذکور و ’اور’ را کشف کردند. سارگن پادشاه اکّد دستور داد کلیۀ نوشته هائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه کنند و آنها در معبد ارخ ضبط شد. ربه النوع این شهر ’نه نه’ نام داشت که عیلامیان مجسمۀ او را با خود به شوش بردند و آن را ستایش میکردند و آسور بانی پال پادشاه آسور پس از یکهزار و ششصد و سی و پنجسال که این مجسمه در دست عیلامیان بود آنرا پس از انقراض دولت عیلام بدست آورد و بشهر ارخ فرستاد. رجوع به ایران باستان ص 54 و 113 و 116 و 138 و 139 و 382 و 2722 شود
اوروک. در توریه اَرَک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م. ’تی لُر’ و ’لُفتوس’ انگلیسی در زیر تپه های ’وارکه’ و ’مغیر’ بابل محل شهر مذکور و ’اور’ را کشف کردند. سارگُن پادشاه اَکِّد دستور داد کلیۀ نوشته هائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه کنند و آنها در معبد ارخ ضبط شد. ربه النوع این شهر ’نه نه’ نام داشت که عیلامیان مجسمۀ او را با خود به شوش بردند و آن را ستایش میکردند و آسور بانی پال پادشاه آسور پس از یکهزار و ششصد و سی و پنجسال که این مجسمه در دست عیلامیان بود آنرا پس از انقراض دولت عیلام بدست آورد و بشهر ارخ فرستاد. رجوع به ایران باستان ص 54 و 113 و 116 و 138 و 139 و 382 و 2722 شود
پازخ. مالش و آزار باشد. (برهان) : پاسار میکند من و خوبان را تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش. ناصرخسرو. ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ. عماد زوزنی
پازخ. مالش و آزار باشد. (برهان) : پاسار میکند من و خوبان را تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش. ناصرخسرو. ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ. عماد زوزنی