جدول جو
جدول جو

معنی اچکل - جستجوی لغت در جدول جو

اچکل
از هم، از هم گشودن گره خوردگی رشته ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکل
تصویر الکل
مایعی فرّار، با طعم تند و سوزان که در صنعت داروسازی و تهیۀ مشروبات الکلی به کار می رود. محمدبن زکریای رازی نخستین کسی است که از تقطیر شراب، الکل گرفت، الکل سفید
الکل اتیلیک: در علم شیمی الکلی بی رنگ با بوی مطبوع و طعم تند که در نوشابه های الکلی موجود است و در داروسازی و صنعت به کار می رود
الکل متیلیک: در علم شیمی الکلی بی رنگ و سمّی که از تقطیر چوب به دست می آید و در صنعت و طب به کار می رود. عرق چوب، الکل چوب، الکل صنعتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ / اَ کَ)
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند. مثال: شتر من شریر است با وجود اشکل سه پایی راه میرود. (فرهنگ نظام). پای بند و پای رنجن. (ناظم الاطباء). پای بند و رسنی که به آن پالان اشتر بندند تا از پشتش نرود. (آنندراج) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
لرزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، افاکل. (مهذب الاسماء) : یقال: اخذه افکل، اذا ارتعد من برد او خوف. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سه گروه ناحیت برطاس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
برهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عریان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
حجر ادکل، سنگ مایل بسیاهی، رشوه دادن، چنانکه به قاضی، انداختن کار بکسی، فروهشتن شرم مرد، کشیدن، ادلاء برحم، وسیله و خویشی جستن بقرابت رحم، ادلاء دابه، برآوردن ستور نره را برای کمیز انداختن و جز آن، ادلاء در حق کسی، زشت گفتن درباره او، ادلاء بحجت خود، دلیل آوردن. حجت آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ادلاء بمال، دادن مال خود به...
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ده کوچکی است از دهستان پل رودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان که 40 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ / کُ)
داس باشد. (یعنی) خسهای سرتیز که بر سر دانه های جو و گندم باشد و داسه نیز گویند. (مجمعالفرس سروری) (برهان). اخگل. خارهای بلندی که بر سر خوشه های جو و گندم باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
این کلمه در قرن شانزدهم از ’الکحل’ عربی عاریه گرفته شده است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 3 شماره 3 و 4 ص 93) (لاروس کبیر مدیکال). محمد زکریای رازی نخستین کسی است که از تقطیر شراب، الکل گرفت و آن را الکحل نامید، امروزه این آزمایش را با قرع و انبیق و یا اسباب تقطیر و مبرد (لوله ای که از لولۀ دیگری احاطه شده و از میان دو لوله آب سرد جریان دارد) انجام میدهند، قطرات اولیۀ تقطیر، الکل بیشتر دارد ولی قطرات بعدی آبش بیشتر است. الکل خالص مایعی است بیرنگ با بویی مطبوع و طعمی سوزان. وزن مخصوص آن 0/8 است و در 78 میجوشد و در 130 منجمد میشود، به همین جهت با آن میزان الحراره هایی برای اندازه گیری حرارتهای پست میسازند. الکل حلال خوبی است. ید، کافور، لاستیک، چربی و اسانسهای نباتی در آن حل میشوند. تنتورید محلول ید در الکل است. الکل با آب به هر نسبتی مخلوط میشود و این عمل همیشه با ایجادگرما و نقصان حجم همراه است. درجۀ الکلی یک محلول الکلی حجم الکل خالص آن است که در هر 100 سانتیمتر مکعب آن موجود است، مثلاً الکل 80 درجه یعنی محلولی که در هر 100 سانتیمتر مکعب آن 80 سانتیمتر مکعب الکل خالص وجود دارد. برای تعیین درجۀ الکلی از الکل سنج استفاده میشود. الکل قوی 96 درجه است و تهیۀ الکل 100 درجه بسیار دشوار است. و رجوع به ’الکلها’ شود.
مصارف الکل: الکل بعنوان سوخت در چراغهاو همچنین بعنوان حلال برای تهیۀ لاک الکل، ورنی، مواد منفجره، سلولوئید، تنتورید، ادوکلن، بسیاری از محلولهای دارویی و عطرها بکار میرود، و نیز آن را برای تهیۀ اتر بیهوشی، سرکه، کلروفرم و جز آن مصرف میکنند. مشروبات الکلی برای قلب و کبد و روده ها مضر است. و مضرات اجتماعی آن بیشتر است زیرا اغلب جنایات در حال مستی رخ میدهد. رجوع به شیمی مختصر آلی پریمن صص 119- 229 و شیمی آلی شیخ ج 1 صص 121- 125 و مادۀ ’الکلها’ شود.
- چندالکلی، الکلی که عامل اکسیدریل (OH) آن متعدّد باشد.
- دوالکلی، الکلی که دارای 2 عامل اکسیدریل (OH) باشد.
- یک الکلی، ممکن است عامل اکسیدریل (OH) در هیدروکربوری چند بار تکرار شود و بنابراین ممکن است جسم یک الکلی و دوالکلی و چند الکلی بدست آید. و رجوع به الکلها شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
پدر بطنی است که آنها را افاکل خوانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
اشکل به، یعنی مشابه تر است. (منتهی الارب). اشبه. شبیه تر. مانندتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آن که در وی سرخی و سپیدی با هم آمیخته باشد. یا آن که در آن سپیدی مایل به سرخی و تیرگی باشد. ج، شکل. (منتهی الارب). سرخی و سفیدی آمیخته. (غیاث) (آنندراج) ، نام نوائی است از موسیقی:
مطربان ساعت بساعت بر بنای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه.
منوچهری.
نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری) ، نام خورشی است پرآب که از روغن و آب و سبزی خشک و کشک و غیره میپزند. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان، اشکنه انواع گوناگون دارد از قبیل اشکنۀ آب (قرمه و روغن و تخم مرغ و پیاز) ، اشکنۀ شیره (روغن و شیرۀ انگور) ، اشکنۀ قروت (روغن و کشک) و غیره که در زمرۀ غذاهای فوری است. نان خورشی که از آرد و پیازو روغن سازند و در آن تخم مرغ شکنند. (ناظم الاطباء).
نانی باشد که در آبگوشت ریزه کنند. (برهان). ترید که بعربی ثرید گویند. (رشیدی). نانی است که در آب گوشت ریزه کنند وبعربی آنرا ثرید گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خورده مانند غم آشوبان
ازلی اشکنۀ غم خوبان.
ملامنیر (از آنندراج).
آب گرمی است از گوشت یا غیر آن که نامرادان نان را بدان ریزه کنند و خورند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ کتاب خانه مؤلف). نانی بود که در آبگوشت ریزه نمایند:
بر یمینت چه بود اشکنه و بورانی
بر یسارت چه بود نان و پنیرو ریچال.
بسحاق اطعمه (از شعوری) (از جهانگیری).
پیازو. په پیاز. آب گوشت مخصوص. ثرده. ثرد. مثرد. ثریده. ثروده. اثردان. صیّغه. مریس. (منتهی الارب) : ثرید انبجانی، اشکنۀ گرم. ثریده دکناء، اشکنۀ بسیارتوابل. رقطاء، اشکنۀ بسیارروغن. وخیز، اشکنۀ شهد. (منتهی الارب).
- امثال:
اول کاسه و اشکنه. (امثال و حکم).
، قسمی از پیوند زدن درخت میوه است به این طور که ساق درختی را قطع و منشق کرده شاخۀ نازک درخت دیگری را در آن شقاق جا دهند و قدری خاک بر روی آن میریزند تا نمو کند و ثمر دهد. (فرهنگ نظام). در تداول خراسان و شمال، این نوع پیوند را اسکنه به سین خوانند، برمۀ نجاران. و آن بسین مهمله هم آمده است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایکل
تصویر ایکل
خیار شنبر
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است فرارکه دارای طعم تند و سوزان میباشد و بر دو قسم است یکی الکل اتیلیک که در تمام نوشابه های خمری شراب و عرق و امثال آنها موجود است و آن را الکل سفید هم میگویند و دیگر الکل متیلیک که از تقطیر چوب به دست میاید و در صنعت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکل
تصویر افکل
لرزه گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضکل
تصویر اضکل
برهنه نخت
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الکل
تصویر الکل
((اَ کُ))
جسمی است آلی، فرّار و دارای مزه تند که در پزشکی مورد استفاده قرار می گیرد، مشروب سکرآور مانند، شراب، ویسکی و عرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی معین
هیزم نیم سوخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام پرنده ای که زیستگاه آن حاشیه رودها و مزارع می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع گوسفند و بز، کاوش، جست و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بزن، زیرو رو کن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشه ی بیرونی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
گودی پشت زانو، موش خرما، راسو، سنجاب، در اصطلاح به افراد لاغر و بدقیافه.، ران، استخوان ران، بستن سرگاو به گونه ای که نتواند از شاخ.، قیافه، ظاهر، ادا، ریشه و بخشی از ساقه ی جامانده ی برنج که بعد از درو در مزرعه.، کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی
ابیا
فرهنگ گویش مازندرانی
از خانواده ی مارمولک، سوسمار
فرهنگ گویش مازندرانی
چلپاسه مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی