جدول جو
جدول جو

معنی اپشک - جستجوی لغت در جدول جو

اپشک
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
تصویری از اپشک
تصویر اپشک
فرهنگ فارسی عمید
اپشک
(اَ شَ)
شب نم
لغت نامه دهخدا
اپشک
شبنم ژاله
تصویری از اپشک
تصویر اپشک
فرهنگ لغت هوشیار
اپشک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشنک، افشک
تصویری از اپشک
تصویر اپشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک
تصویر اشک
(دخترانه)
آبی که از چشم می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
مرد، نرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپشک
تصویر شپشک
شپشه، حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشک
تصویر پشک
شبنم، رطوبتی که شب روی گیاه ها یا چیزهای دیگر تولید می شود، قطره ای شبیه دانۀ باران که شب در روی برگ گل یا گیاه می نشیند، بشم، بژم، بشک، اپشک، افشک، افشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک
تصویر اشک
لقب هر یک از پادشاهان اشکانی
مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد، سرشک، آب چشم، کنایه از قطره
اشک ابر: کنایه از باران
اشک سحاب: کنایه از باران، اشک ابر
اشک میغ: کنایه از باران، اشک ابر
اشک تمساح: کنایه از گریه ای که از روی تزویر و برای عوام فریبی باشد
اشک حسرت: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود
اشک افسوس: اشکی که از روی حسرت و افسوس ریخته شود، اشک حسرت
اشک خونین: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد
اشک خون آلود: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک خونی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک جگرگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک حنایی: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک سرخ: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک گلگون: اشک آمیخته با خون، اشکی که از سوز دل و از اندوه بسیار فرو می ریزد، اشک خونین
اشک داوری: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد
اشک مظلوم: گریۀ مظلوم، کنایه از اشکی که ستمدیده ای نزد قاضی یا حاکم برای دادرسی می ریزد، اشک داوری
اشک داوودی: کنایه از اشک بسیار، اشک ندامت، اشاره به گریۀ حضرت داوود و اشک هایی که از خوف لغزش خود می ریخت
اشک شادی: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود
اشک طرب: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک شکرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک شیرین: اشکی که از غایت شادی و خوشحالی جاری شود، اشک شادی
اشک ریختن: گریه کردن
اشک فشاندن: گریه کردن، اشک ریختن
ااشک افشاندن: گریه کردن، اشک ریختن
اشک کباب: کنایه از قطره های خون و چربی که هنگام پختن کباب بر روی آتش می ریزد، برای مثال اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار / اشک کباب باعث طغیان آتش است (صائب - لغت نامه - اشک)
اشک مو: مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد
اشک تاک: اشک مو، مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد
اشک ندامت: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، برای مثال امروز که در دست توام مرحمتی کن / فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ - ۱۹۶)
اشک پشیمانی: اشکی که از پشیمانی و افسوس ریخته می شود، اشک ندامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشک
تصویر پشک
پشکل، سرگین گوسفند، بز، شتر و مانند آن ها، برای مثال گفت جایش را بروب از سنگ و پشک / ور بود تر، ریز بر وی خاک خشک (مولوی - ۲۰۳)
قرعه، تکۀ کاغذ یا چیز دیگر که هنگام تقسیم کردن چیزی به کار ببرند و به وسیلۀ آن سهم و نصیب هرکس را معین کنند یا کاری را به عهدۀ کسی وابگذارند
پشک انداختن: قرعه انداختن، قرعه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک، حسد، غیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم، قطره های آب که پاشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
یازدهم. رجوع به فرهاد سوم شود، سخت خستن به نیزه. (منتهی الأرب). ناپیدا کردن سنان در مطعون. (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب بچه شدن خرمابن. (منتهی الأرب)
پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود
هفدهم. رجوع به ونن اول شود، جمع واژۀ رصد، به معنی گیاه و باران اندک. (منتهی الأرب) ، جمع واژۀ رصد (اصطلاح نجوم)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
از مادۀ ارشن به معنی مرد و نر در مقابل زن. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 226). و آن نام بسیاری از ایرانیان قدیم بوده است. رجوع به ارشک در ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خر. الاغ. اشک:
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادر در و دریا شکیست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
زر نابش فتد بکف ایشک
بخرد توبره برای ایشک.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
(شِ پِ شَ)
سبوسه. شپشه. حشرۀ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راستۀ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانۀ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین میبرد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) :
باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر
زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری.
رودکی (از انجمن آراء).
و رجوع به افشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آپوق
لغت نامه دهخدا
قریه ای از توابع سمنان و دارای معدن سرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رشک. حسد. (برهان قاطع) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک
تصویر اشک
آب چشم، سرشک، قطره ترکی خر خر حمار
فرهنگ لغت هوشیار
برابر کردن، موافق ساختن جعد موی، موی مجعد. نمی سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند شبنم ژاله بژ صقیع اپشک افشک. سرگین گاو و گوسفند و شتر و بز و مانند آن پشکل پشکر پشکره پشک، سرگین مگس و زنبور عسل، نرمی و پره های بینی بچش ارنبه، قرعه ای که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاغ بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشک
تصویر اوشک
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشک
تصویر افشک
شبنم ژاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشک
تصویر پاشک
پاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
((شَ))
خر، الاغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشک
تصویر افشک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشنک، اپشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
((اَ رَ))
رشک، غیرت، حسد، حسادت
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای از تیره پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشک
تصویر اشک
((اَ))
قطره، قطره آب، چکه، سرشک، آب چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود، تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ، کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آماده گریستن (ب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپشن
تصویر اپشن
توان گزینی، زبان زد
فرهنگ واژه فارسی سره