معنی پشک
- پشک
- پشکل، سرگین گوسفند، بز، شتر و مانند آن ها،
برای مثال گفت جایش را بروب از سنگ و پشک / ور بود تر، ریز بر وی خاک خشک (مولوی - ۲۰۳)
قرعه، تکۀ کاغذ یا چیز دیگر که هنگام تقسیم کردن چیزی به کار ببرند و به وسیلۀ آن سهم و نصیب هرکس را معین کنند یا کاری را به عهدۀ کسی وابگذارند
پشک انداختن: قرعه انداختن، قرعه کشیدن
