جدول جو
جدول جو

معنی اوگ - جستجوی لغت در جدول جو

اوگ
اوج، بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه
تصویری از اوگ
تصویر اوگ
فرهنگ فارسی عمید
اوگ
(اَ)
اوج. (برهان) (ناظم الاطباء). قله. سمت الرأس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اوگ
بلندی بالا فراز، بلندترین نقطه اعلی درجه، بلندترین درجه کوکب (مخصوصا خورشید) مقابل حضیض، بالاترین نقطه ارتفاع آواز، شعبه ای از (عشاق)، شعبه سیزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
اوگ
اوج
تصویری از اوگ
تصویر اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاوگ
تصویر شاوگ
(پسرانه)
نام پادشاه کوشان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ)
نام یکی از پادشاهان کوشانی است که وستهم در دورۀ حکومت بر خراسان او را بفرمان خویش درآورد. (از ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 467)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو گَ)
ندامت و پشیمانی. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
افگندن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و انوشیروان بیک زخم سر مزدک در کنارش اوگند. (ابن البلخی). شرار آتش کینه در دلش شعله اوگندن گرفت. (سند بادنامه)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماه قیصری. اول آن مطابق است تقریباً با اول ماه آب رومی و 13 اوت فرانسوی و بیست و ششم مرداد ماه جلالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اولین امپراطور روم و به اسم اوکتاو مشهور بود. نوۀ کوچک ژول سزار و جانشین مشارالیه. متولد رم در 63 قبل از میلاد و وفات در سال 14 میلادی رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو)
جراحت پشت چاروا. (ناظم الاطباء) (برهان) (هفت قلزم) ، مطلق مرکوب:در بختیاری خان گفت: اولاغی ایاهه، (الاغی می آید) و دوربینی بدست داشت دوربین را گرفتم و دیدم گفتم الاغ بنظرم نباشد گفت اولاغ پیش ما مطلق مرکوب است از خر و استر و اسب و گاو و اشتر، پیک، قاصد.
- اولاغ گرفتن، سخره گرفتن چهارپا. (یادداشت مؤلف) : هیچ آفریده ای به هیچ نوع پیرامون غلات ایشان نگردد و چهارپای ایشان به اولاغ نگیرد. (فرمان سلطان احمد جلایر در حق صدرالدین موسی جد صفویه محفوظ در کتاب خانه ملی پاریس، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو گَ)
آب گرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خان بزرگ و قاآن (626- 639 هجری قمری) مغول، پسر سوم و جانشین چنگیزخان، وی در زمان پدر در بسیاری از مهاجمات مغول شرکت داشت و علاوه بر سرداری قسمتی از سپاه مغول غالباً تمشیت امور و تدبیر مصالح مملکت چنگیزخان بعهدۀ او بود و به همین جهت چنگیزخان او را با آنکه مهتر فرزندانش نبود جهت قاآنی و جانشینی برگزید، وی دو سال بعد از وفات پدر بحکم مجلس مشاورت عالی (قوریلتای) بمقام قاآنی انتخاب شد و چند سال بعد لشکر به ختای کشید و آنجا را مسخرنمود (629 ه، ق) پس از آن گیوک خان پسر خود را با جمعی از برادرزادگان بفتح بلاد روس و چرکس و بلغار فرستاد (633 هجری قمری)، پسرش گیوک خان جانشین او گشت، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ/ اُو گَ)
گوسفند دوساله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کشور تحت الحمایۀ بریتانیا، مساحت آن 243400 کیلومتر مربع و جمعیت آن 5679000 واقع در شمال قسمت مرکزی آفریقا و جنوب سودان و کرسی آن انتبه و بیشتر آن فلاتی حاصلخیز و دارای تپه های جنگلی است ولی اراضی پست باطلاقی و یک بیابان دارد، سکنۀ آن بانتو هستند و به کشت محصولات صادراتی پنبه و قهوه و شکر و غیره اشتغال دارند، در قرن 19 میلادی اعراب زنگبار درصددتصرف این ناحیه بر آمدند، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازگ
تصویر ازگ
شاخه های کوچک که بر تنه شاخه های بزرگ میروید ترکه شاخ خرد
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوب
تصویر اوب
برگشت نمودن از سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوز
تصویر اوز
غو خپله مرد درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اور
تصویر اور
فحش و سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوخ
تصویر اوخ
ادات ناله و ندبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگه یی
تصویر اوگه یی
ناتنی ناپدری یا نامادری: برادر اوگه یی خواهر اوگه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگا
تصویر اوگا
ترکی زیر کمرد مرد بزرگ در عقل و کیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگن
تصویر اوگن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اگو
تصویر اگو
گندابرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اول
تصویر اول
نخست، یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوج
تصویر اوج
اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوگ
تصویر سوگ
عزا
فرهنگ واژه فارسی سره
اگیزون
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که از چاه آب کشد، آبکش
فرهنگ گویش مازندرانی
قلزم، گرداب، گرداب، آب گیر، نقطه ای از بلندی صخره که آب از شکاف آن به.، گرداب، آب گیر، نقطه ای از بلندای صخره که آب از شکاف آن به
فرهنگ گویش مازندرانی
اگر
فرهنگ گویش مازندرانی
نابود کردن، از بین بردن مال
فرهنگ گویش مازندرانی