جدول جو
جدول جو

معنی اوکد - جستجوی لغت در جدول جو

اوکد(اَ کَ)
استوارتر. (ناظم الاطباء) (المنجد). استوارتر. مستحکم تر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اوکد
استوار تر پایدار تر
تصویری از اوکد
تصویر اوکد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوحد
تصویر اوحد
(پسرانه)
یگانه، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موکد
تصویر موکد
تاکید شده، محکم و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توکد
تصویر توکد
تاکد، استوار گشتن چیزی یا امری، محکم شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
یگانه، تنها
فرهنگ فارسی عمید
بوم را گویند و آن پرنده ای است که بنحوست اشتهار دارد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، بوم و جغد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خشم، سطبر شدن روغن و انگبین و جز آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). ماسیدن و بستن روغن و جز آن، اصلاح آوردن و سیاست کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر) (آنندراج). سیاست راندن، اولی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
از رنگهای اسب است. هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وراد است. (صبح الاعشی ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی است از وکس. مرد بسیار پست و خسیس. مرد فرومایه. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به وکس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ وکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
گوی که جولاهگان وقت بافتن جامه هردو پا را در آن گذارند. (آنندراج). مترس نساج و جولاهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
یافت شونده تر.
- امثال:
اوجد من التراب، اوجد من الماء. (یادداشت مؤلف). ورجوع به مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مردی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه انگشت سترگ پای وی بر دیگر افتاده باشد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خاک. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بسیاروفد.
- امثال:
اوفد من مجبرین، گویند مجبرین چهار تن از قریش از اولاد عبدمناف بودند که چون اکثرالوفاده بر ملوک بودند بدین نام موسوم شدند. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار. (آنندراج). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
روز دوشنبه. ج، اواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
فریب و خدعه و مکر. (ناظم الاطباء). خدعه و فریب. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ناکس و فرومایه و ملصق بقوم خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بنات اودک، بلاها و سختی ها.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
لست فیه باوحد، یعنی در آن خاص نیستم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ وکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موکد
تصویر موکد
تاکید شده، استوار کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکد
تصویر توکد
استوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکح
تصویر اوکح
خاک و سنگ جای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکس
تصویر اوکس
مرد بسیار پست و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکع
تصویر اوکع
دراز گول فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکن
تصویر اوکن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکد
تصویر انکد
بد شگون سخت گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
یگانه، تنها، بی مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکد
تصویر الکد
ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
((اُ یا اَ حَ))
یگانه، تنها، بی همتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوکی
تصویر اوکی
Ok
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اکی، باشه
دیکشنری اردو به فارسی