اشاره به نزدیک، این، این است اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه
اشاره به نزدیک، این، این است اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فِعلاً، هَمیدون، عِجالَتاً، هَمینَک، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، اَلحال، اَلآن، نون، فِی الحال، حالیا، ایدون، اِیمِه
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نَرمورِه، آوَرَک، سابود، گُواچو، پالوازِه، بادپیچ
اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه. طیان. اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته. جلاب بخاری. ز دینار گنجی ترا ده هزار فرستادم اینک برسم شمار. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان. عنصری. من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی). ترا گر شیانی ندادم نگارا شیان من اینک بگیر این شیانی. زینبی. اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم اینک صفا و مروه و اینک در جلال. ناصرخسرو. دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9). گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای اینک برای دادن جان ایستاده ایم. خاقانی. اگر جرمی است اینک تیغ و گردن ز تو کشتن ز من تسلیم کردن. نظامی. تو دولت جو که من خود هستم اینک بدست آر آن که من در دستم اینک. نظامی. چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک. مولوی. مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی. سعدی. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. - ، در لغت اهل بادیه کنایه از توجبه و شتر نر جوشان کشنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در لغت شهریان کنایه از توجبه و سواران، یا توجبه و شب سیاه. (از منتهی الارب). سیل و حریق. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و از هر واحد بازداشت خواسته میشود، یقال: نعوذ باﷲ من الایهمین
اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه. طیان. اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته. جلاب بخاری. ز دینار گنجی ترا ده هزار فرستادم اینک برسم شمار. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان. عنصری. من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی). ترا گر شیانی ندادم نگارا شیان من اینک بگیر این شیانی. زینبی. اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم اینک صفا و مروه و اینک در جلال. ناصرخسرو. دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9). گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای اینک برای دادن جان ایستاده ایم. خاقانی. اگر جرمی است اینک تیغ و گردن ز تو کشتن ز من تسلیم کردن. نظامی. تو دولت جو که من خود هستم اینک بدست آر آن که من در دستم اینک. نظامی. چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک. مولوی. مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی. سعدی. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. - ، در لغت اهل بادیه کنایه از توجبه و شتر نر جوشان کشنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در لغت شهریان کنایه از توجبه و سواران، یا توجبه و شب سیاه. (از منتهی الارب). سیل و حریق. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و از هر واحد بازداشت خواسته میشود، یقال: نعوذ باﷲ من الایهمین
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
بیستمین ازخانان اوزبک خیوه از 1126 تا 1127. وی پس از ((یادگار)) بحکومت رسیده است. (طبقات سلاطین اسلام ص 250) ابن بیروشنک پدر ویرک پدر میشخوریار پدر منوچهر پادشاه پیشدادی است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 12)
بیستمین ازخانان اوزبک خیوه از 1126 تا 1127. وی پس از ((یادگار)) بحکومت رسیده است. (طبقات سلاطین اسلام ص 250) ابن بیروشنک پدر ویرک پدر میشخوریار پدر منوچهر پادشاه پیشدادی است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 12)
گونه ای از صنوبر که دار آن راست و محکم نیست وآنرا شالک دل، حشنک، دله راجی، اره قلمه، و هم صنوبرنامند. جنسی پست از تبریزی که گره دار باشد و راست برنیاید. و رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272 شود، درک کردن بوسیلۀ حس شامّه. استشمام کردن. بوییدن: لیک آنرا که اشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شد حرام. مولوی (مثنوی چ رمضانی دفتر 5 ص 294 بیت 2)
گونه ای از صنوبر که دار آن راست و محکم نیست وآنرا شالک دَل، حَشنک، دله راجی، اره قلمه، و هم صنوبرنامند. جنسی پست از تبریزی که گره دار باشد و راست برنیاید. و رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272 شود، درک کردن بوسیلۀ حس شامّه. استشمام کردن. بوییدن: لیک آنرا که اشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شد حرام. مولوی (مثنوی چ رمضانی دفتر 5 ص 294 بیت 2)
دهی جزء دهستان حومه بخش کن شهرستان تهران، واقع در 6000 گزی خاوری کن و 12000 گزی راه عمومی. دامنه، معتدل، دارای 175 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انار و انجیر و میوه جات و صیفی. شغل اهالی زراعت است. امامزاده دارد. از طریق باغ فیض ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان حومه بخش کن شهرستان تهران، واقع در 6000 گزی خاوری کن و 12000 گزی راه عمومی. دامنه، معتدل، دارای 175 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، انار و انجیر و میوه جات و صیفی. شغل اهالی زراعت است. امامزاده دارد. از طریق باغ فیض ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک