جدول جو
جدول جو

معنی اونج - جستجوی لغت در جدول جو

اونج(اُ وَ)
الفت و مؤانست. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
اونج
الفت و موانست
تصویری از اونج
تصویر اونج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از النج
تصویر النج
ریشه ای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گل های سفید که در طب قدیم کاربرد داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اونس
تصویر اونس
واحد اندازه گیری وزن برابر ۲۸/۳۵ گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولنج
تصویر اولنج
خوشۀ انگور که حبه های آن را کنده باشند
در علم زیست شناسی عنب الثعلب، سکنگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زونج
تصویر زونج
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زنّاج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولنج
تصویر اولنج
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، پارج، اورنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورنج
تصویر اورنج
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، پارج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از دهستان برده سرۀ بخش اشترینان شهرستان بروجرد با 582 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، مرغ مردارخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخمه. ذات اسمین. (المزهر ص 339).
- امثال:
اعز من بیض الانوق، کمیاب تر از تخم مرغ مردارخوار و این مثل را در چیز محال گویند. (ناظم الاطباء). گویند انوق را ده خصلت است حفاظت بیضه و حمایت چوزه و الفت بچه و صیانت فرخ از غیر جفت و رفتن از زمین سردسیر به گرمسیر پیش از همه قواطع و بازآمدن پیش از همه رواجع و نپریدن در ایام گریز و فریفته نشدن به پرهای ریزۀ نو و نبودن پیوسته در آشیانه و نپریدن بپرهای ریزه و منتظر بودن تا دراز و سخت گردد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چوب خوشۀ انگور که دانه های آنرا چیده باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). و به عربی آنرا عمشوش خوانند. (برهان) (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (آنندراج) ، سروری و ریاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / اَلِ)
خوشۀ کوچک از انگور. (ناظم الاطباء) ، نابینایان. (ترجمان القرآن).
- اولوالطریق، رهبانان و قسیسان و پیشوایان مذهب. (آنندراج).
- اولوالعزم، صاحبان عزم. خداوندان صبر. (ترجمان القرآن جرجانی) :
در آنروز کز فضل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول.
سعدی.
- ، اولوالعزم از پیغمبران آنانکه بر امور عهدکردۀ خود و سپردۀ خدای تعالی آهنگ و کوشش کردند. بعضی گفته اند پیغمبران اولوالعزم، نوح و ابراهیم و موسی و محمد صلوات الله علیهم اند و برخی نوح و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و یوسف و ایوب و موسی و داود وعیسی را گفته اند و نیز در زمخشری اولوالعزم به معنی صاحبان کوشش وثبات و عزم آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج).
- اولوالقربی، خویشان نزدیک. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل بن علی).
- اولوالنهی، اولوالالباب. صاحبان خرد. خردمندان. ذوی العقول. رجوع به اولوالالباب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
درشونده تر: اولج من ریح. اولج من زج ّ
لغت نامه دهخدا
اووجه، خووج. مطابق کتیبه های داریوش آنرا خووج نیز می نامیدند و آن عبارت است از ساتراپی سوزیانا در شمال خلیج فارس است که شاهی خوزستان و لرستان بوده و یک ساتراپی را تشکیل میداده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
جمع واژۀ ناقه. (المنجد). رجوع به ناقه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دانه ایست مانند جو سیاه. (ناظم الاطباء). غله ای است مانند جو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شراب را گویند که خمرباشد و باین معنی بضم اول هم آمده است چه اونومالی لفظی است یونانی مرکب از شراب و عسل و مالی عسل را گویند. (برهان) (آنندراج). می و خمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو گَ)
ندامت و پشیمانی. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
وزنه ای معمول دانشمندان انگلیس و آمریکا و اونس انگلیسی معادل 28/34 گرم و اونس آمریکایی معادل 31/103گرم. (ناظم الاطباء). در روم قدیم 112 لیور.
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
فریب و خدعه و مکر. (ناظم الاطباء). خدعه و فریب. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
حکیم مؤمن در تحفه (ص 32) آرد: النج لغت یونانی بمعنی اصل است، و آن بیخ نباتی است شبیه به زردک، ساقی باریک بقدر یک شبر، و گلی سفید مانند گل زردک و تخمی سفید و طولانی و خالدار که طول آن کمتر از برنج است دارد و در سر شاخه های آن قبه ای مثل جوز است. بهترین آن هندی است. در آخر دوم گرم و خشک و با اندک تلخی است. مؤلف تذکره سرد و تر در سیم میداند و بالخاصه تخم آن را جهت شری از هر خلطی که باشد مجرب میداند و باید روز اول نیم درهم آن را با سه اوقیه سکنجبین بنوشند و روز دوم نیم مثقال، و روز سوم یک درهم و یک مثقال. برگ و ثمر و ساق هر یک که باشد با شراب و عسل جهت سقوط مشیمه مجرب دانسته اند و بیخ آن برای تقطیر بول رطوبی نافع است - انتهی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ/ اُو گَ)
گوسفند دوساله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده. آکنج. چرغند. رونچ. مالکانه. شاه لوت. زونج. جگرآکند. عصیب. سختو. سغدو. چرب روده. مبار. جهودانه. غازی. نکانه. ولوالی. زناج. اکامه. کاشاک. کدک
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گیاهی است از طایفۀ سلانه و در داروها بکار برند و تاجریزی و سنگ انگور و روپاس و به تازی عنب الثعلب خوانند. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). سگ انگور و بعربی عنب الثعلب است، در داروها بکار برند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چوب خوشۀ انگور که انگور آنرا خورده باشند. (از برهان) (ناظم الاطباء). اولنج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهرکی است از اعمال آذربایجان بین مراغه و زنجان بر راه ری و آخر ولایت آذربایجان از جانب ری، این شهر را کاغذکنان نیز گویند. (از یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آرنج. (جهانگیری). بندگاه ساعد و بازو. مرفق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرد ترنجیده و گرفته و منقبض. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است از دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم واقع در36هزارگزی جنوب کهک و 66هزارگزی خاور راه شوسۀ قم به اصفهان. این قصبه در کوهستان واقع شده و هوای آن سردسیر است. جمعیت آن 1800 تن می باشد. آب راونج از چهار رشته قنات تأمین می شود و محصول عمده آن: غلات، پنبه، انواع میوه، لبنیات، و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است. کارهای دستی و صنایع آن بافتن کرباس است. راه مالرو دارد. مزارع حسین آباد، عباس آباد، ضیأآباد، ورچه ابواسحاق، گرگان، صحبت آباد، بهاریه، چاله تویی، حسن آباد، آب پائین، چنارستان، یحیی آباد، قوچک، رونگ، گنداب، آلوان، مروبان، ازناجه، دشت زردآلو و چاهان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کونج
تصویر کونج
پارسی تازی گشته کونج شاهین شکاری شونیز سیاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از پیمانه ها در روم قدیم 12، 1 لیور، در فرانسه قدیم 16، 1 لیور معادل 594، 30 گرم، در انگلستان وزنی معادل 35، 28 گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارونج
تصویر ارونج
امعا سطبر گوسفند و مانند آن به گوشت آکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اونس
تصویر اونس
((اُ))
در انگلستان، وزنی معادل 35/28 گرم
فرهنگ فارسی معین
انعکاس ها، اکو، انعکاس
دیکشنری اردو به فارسی