جدول جو
جدول جو

معنی اوفتانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اوفتانیدن(کِ یَ تَ)
ساقط کنانیدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
ایستاندن، برای مثال مرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
سرپا کردن، سرپا نگاه داشتن، وادار به ایستادن کردن، از رفتن بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن، شکافتن، افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ / رِ زَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستاندن. استاندن.
لغت نامه دهخدا
(کِ یَ کَ دَ)
صورتی از اوفتادن:
گر سعیدی از مناره اوفتید
بادش اندر جامه افتاد و رهید.
مولوی.
از آن بانگ دهل از عالم کل
بدین دنیای فانی اوفتیدیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ تَ)
پاک کردن دندانها و خلال کردن. (ناظم الاطباء). پاک نمودن دندان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ گِ رِ تَ)
حرارت دادن. گرم کردن. سوزاندن: و فرموده بود (مقنع) تا سه روز باز تنور تفتانیده بودند به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت. (تاریخ بخارا ص 88). و او را بدوزخ بازتفتانیم یعنی بدوزخ بسوزانیم او را. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 45 س 6). رجوع به تفت و تفتن و تفته و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(کِ گُ تَ)
افشاندن. پاشانیدن. پراکنده نمودن. (ناظم الاطباء). فتالیدن. منتشر ساختن. ریختن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کِرْ رُ کِ خَدی دَ)
افکانیدن. سبب افکندن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ کَ دَ)
افسانه گفتن.
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
سبب افکندن شدن. سبب انداختن شدن. اندازانیدن. (ناظم الاطباء). افگانیدن. رجوع به افگانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
افشانیدن و افشان کنانیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به اوشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ تَ)
غنودن و چرت زدن. (ناظم الاطباء). غنودن و استراحت نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ گُ دَ)
خوابانیدن، غلطانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
پراکندن. پاشیدن. افشاندن. (برهان) (ناظم الاطباء). پاشیدن. پراکنده کردن. برافشاندن. (آنندراج). شکافتن و دریدن است. (برهان) (آنندراج). شکافتن. دریدن. تلف نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به افتال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ شُ دَ)
شگفتن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به شگفتن داشتن
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
افکندن. انداختن. بزیر انداختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ نُ / نِ / نَ دَ)
باعث چاک کردن. شکافتن گشتن. شکافتن فرمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که 195 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، دیمی، انگور، میوجات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی است. ساکنین از طایفۀ شاهسون افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ / فِ شُ دَ)
استانیدن. به ایستادن واداشتن. وادار کردن به قیام. (فرهنگ فارسی معین). ایستادن کنانیدن و بر پا کردن و قایم کردن. (ناظم الاطباء) : در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525) ، زهنده یافتن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داخل کردن سر پستان ناقه را در دهان بچه تا شیر مکیدن آموزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ دَ)
افتادن و از پا درآمدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتانیدن
تصویر تفتانیدن
سوزاندن، حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشانیدن
تصویر اوشانیدن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانیدن
تصویر افشانیدن
افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفتادن
تصویر اوفتادن
افتادن، از پا در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستانیدن
تصویر ایستانیدن
بایستادن وا داشتن وادار کردن بقیام، نصب کردن، متوقف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
((خُ دَ))
خوابانید، غلطانیدن
فرهنگ فارسی معین