جدول جو
جدول جو

معنی اوطاب - جستجوی لغت در جدول جو

اوطاب(اَ)
جمع واژۀ وطب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وطب شود
لغت نامه دهخدا
اوطاب
جمع وطب، مشک های شیر خیک های شیر
تصویری از اوطاب
تصویر اوطاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقطاب
تصویر اقطاب
قطب ها، دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن ها، جمع واژۀ قطب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوطان
تصویر اوطان
وطن ها، میهن ها، زادبوم ها، جمع واژۀ وطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
وطرها، حاجت ها، نیاز ها، جمع واژۀ وطر
فرهنگ فارسی عمید
(غُصْ صَ /صِ پَرْ وَ)
زرد شدن حنظل وخطهای سبز بهم رسیدن در آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطب، به معنی خرمای تازه و تر
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
هلاک کردن: اعطبه اعطاباً، هلاک کرد آنرا. (منتهی الارب). هلاک کردن کسی را. (ناظم الاطباء). هلاک کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن بدن بخندیدن را. (مصادر زوزنی). هلاک ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ لَ گُ تَ)
هیزم ناک شدن زمین.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حطب. هیمه ها. هیزم ها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خطب
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
از قرای فیّوم است. و نام آن هنگام فرمانروایی عبدالله بن سعد بن ابی سرح بر مصر آمده است و در مصر شنیدم که اطواب و فیوم از اعمال بهنسا از نواحی مصر است و دو موضع مزبور نزدیک به یکدیگراند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمیختن شراب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمیختن شراب. (تاج المصادر بیهقی) ، بسیار دادن کسی را بخشش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمام کردن عطا را. بسیارکردن و دادن چنانکه بخشش و عطا را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قطب شود، سپسایگی برگردانیدن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بر کون نشستن سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدبر نشستن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). بدم وانشستن سگ. و قد نهی عن الاقعاء فی الصلوه و هو ان یضع الیتیه علی عقبیه بین السجدتین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بلند و بر استخوان چسبان گردیدن سر بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه های خانه، سنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (آنندراج) ، جای سخت. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جوال و رخت روی، متواضع. فروتن، کشته. به خاک سیاه نشسته:
کو آنکه بباددادۀ تست
بر خاک ره اوفتادۀ تست.
نظامی.
و رجوع به افتاده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وطن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به وطن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خیمه و حجره. اطاق. (ناظم الاطباء). خیمه و مکان و حجره. (آنندراج). اتاق. اطاق. رجوع به هریک از این کلمات شود، جایی که باد بسیار میوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بسیارگیاه شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وطر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). حاجات. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به وطر شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوب، آجر و آن جمع قله است. (از معجم البلدان) ، پاکتر. (مهذب الاسماء). خوب تر. طیب تر. پاکیزه تر. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام).
- امثال:
اطیب اللحم عوذه. (مجمع الامثال در ذیل اخبث).
، حلال تر. (ناظم الاطباء) ، خوشتر. (مهذب الاسماء) : و یقال اطیب بقاع الدنیا اربعه: شعب بوان و صغد سمرقند و نهرالابله وغوطه دمشق. (یادداشت مؤلف) : و تلک الالحان اطیب لان تلک الاجسام احسن ترکیباً. (رسایل اخوان الصفا) :
سال امسال تو ز پار اجود
روز امروز تو ز دی اطیب.
فرخی.
تا سلام و تحیت ما را اطیبه... بخان رساند. (تاریخ بیهقی). واطیب البزما یرتفع من مرو. (صورالاقالیم اصطخری).
خجسته بادت عید و چو عید باد مدام
همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب.
؟
- ما اطیبه، چه پاکیزه و خوش است. (ناظم الاطباء).
- امثال:
اطیب من الحیاه.
اطیب من الماء علی الظّماء. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوشاب
تصویر اوشاب
ولگردان بیسر و پایان، گروه ها مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصاب
تصویر اوصاب
جمع وصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
حاجات، نیازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطاق
تصویر اوطاق
بنگرید به اطاق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وطن، میهن ها، جایباش ها، آغل ها جمع وطن میهنها باشها جای باشها وطنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقاب
تصویر اوقاب
جمع وقب، رخت های خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قطب، نشین ها (قطب را گویند و آن نقطه ای است از فلک) میخ ها (میخ قطب)، پیران دستگیر جمع قطب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاب
تصویر اعطاب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رطب، خرمای تازه وتر تازه خرماها نو خرماها رسیدن خرما، ترکردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطان
تصویر اوطان
((اَ یا اُ))
جمع وطن، میهن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوقاب
تصویر اوقاب
((اَ یا اُ))
جمع وقب، گودی که در آن آب جمع شود، هر گودی در اندام مانند گودی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطاب
تصویر اقطاب
جمع قطب
فرهنگ فارسی معین