جدول جو
جدول جو

معنی اوزنان - جستجوی لغت در جدول جو

اوزنان
(اُ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. سردسیر و دارای 155 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنان
تصویر استنان
راه خواهی
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آن است که شاعر در ضمن شعر چند مضمون مختلف مانند تهنیت و تعزیت یا مدح و هجا بیاورد، سخن گوناگون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورنجن
تصویر اورنجن
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ورنجن، ایّاره، آورنجن، دستینه، یاره، سوار، برنجن، دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگزار بودن، سپاس داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زُ)
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نام دو وادی است که یکی را اعزل الریان گویند بدان جهت که آب دارد و دیگری را اعزل الظمآن گویند به اعتبار آنکه بی آب است. ابوعبیده گوید: اعزلان دو وادی است در بلاد بنی حنظله بن مالک که ارض مروت را قطع کنند. (از معجم البلدان) :
هل رام جو سویقتین مکانه
ام حل بعد محلهالبردان
هل تونسان و دیر اروی دوننا
بالاعزلین بواکرالاظعان.
جریر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
روا بود که فزاید جهان بدورانش
سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب.
مسعودسعد.
نیست معجب بجود خویش جهان
می نماید بجود او اعجاب.
مسعودسعد.
چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
یار شد یا مارشد آن آب تو
زآن عصا چونست این اعجاب تو.
مولوی.
برآمد ابر بکردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب.
مولوی.
، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه).
تو که مبداء و مرجعت این است
نه سزاوار کبر و اعجابی.
سعدی.
، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات).
- اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
مظنون قرار دادن کسی را. گمان بردن به کسی. (از متن اللغه) (از تاج العروس). اطّنان. متهم کردن کسی را. (از اقرب الموارد). و اصل آن اظتنان است که تاء به طاء ابدال و ادغام شده است:
و لا کل من یظّنﱡنی انا معتب
و لا کل ما یروی علی اقول.
(منتهی الارب) (اقرب الموارد).
اظنان. (متن اللغه). تظنن. تظنیه. رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ سَ)
دندان مالیدن. مسواک کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اذان و اقامه
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه نائین و یزد میان شمس و اردکان، دارای پستخانه و تلگرافخانه، در 590100 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزن. نانی را گویند که از آرد ارزن پخته باشند. (برهان). نان ارزنین. لعیعه:
برآشفته اند از توترکان چه گویم
میان سگان در یکی ارزنینی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُزْ)
دهی است جزء دهستان فشگلدرۀ بخش آبیک شهرستان قزوین، شمال آبیک. این دهکده کوهستانی و سردسیر و با 333 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه صمغآباد و محصول آن غلات و بنشن و انگور و بادام و قیسی است. شغل اهالی زراعت و کارگری در معادن زغال سنگ و قالی و گلیم و جاجیم و گیوه بافی است. تا دوک ماشین رو است و بقیه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَژَ)
در حال زدن و افکندن. رجوع به اوژن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان زاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج، واقع در 27000گزی جنوب خاوری رزاب و4000گزی پالنگان، با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ زَ)
گمان بردن بکسی نیکی یا بدی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج وزن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- اوزان و مقیاسها، اندازه گیری بدوی طول و ظرفیت و وزن احتمالاً از ادوار ماقبل تاریخ معمول بوده. آحاد اولیه مبتنی بر بدن انسان و دانه های گیاهان بوده (مانند وجب و گندم). در امپراطوری روم آحاد اوزان ومقیاسها تا حد معتنابهی استاندارد شده ولی پس از سقوط امپراطوری دستخوش تشتت گردید. سلسله های آحاد عمده امروزی عبارتند از سلسلۀ متری و سلسلۀ اوزان و مقیاسهای رایج در بریتانیای کبیر و کشورهای متحدۀ آمریکا. در ایران پیش از سال 1311 هجری شمسی اوزان و مقیاسهای ایران متشتت و کمابیش دارای همان معایب اوزان ومقیاسهای رایج در فرانسه پیش از استعمال سلسله متری بود. بموجب مادۀ اول قانون اوزان و مقیاسها مصوب 18 دیماه 1311 اوزان و مقیاسهای رسمی مملکت ایران مطابق اصول متری شد و واحد آنها برای طول متر، برای سطح متر مربع، برای حجم متر مکعب و برای وزن کیلوگرم است. اضعاف و اجزای مقیاسهای مذکور مطابق اصول متری خواهد بود بعلاوه در همان قانون بدولت اختیار داده شد که وزنه هایی با مقایسه با اصول متری از قبیل من (معادل سه کیلوگرم) و سیر (معادل 75 گرم) تهیه نماید. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعتنان
تصویر اعتنان
پیش گرفتن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
منت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنان
تصویر اجتنان
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
نانی که از آرد ارزن پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذانان
تصویر اذانان
تثنیه اذان (در حالت رفعی) : اذان و اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
آواز، روزسخت، روزآسان روز نرم از واژه های دو پهلویست (از لغات اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتنان
تصویر افتنان
گونه گون آوردن دلنشین گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
((اِ تِ))
سپاس داشتن، منت نهادن، نعمت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
((اَ یا اُ))
جمع وزن، سنگینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره