جدول جو
جدول جو

معنی اورد - جستجوی لغت در جدول جو

اورد(اَ رَ)
از رنگهای اسب است. هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وراد است. (صبح الاعشی ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
اورد
بد زشت و نازیبا، واژه ای که در مقام ناخوشایند استعمال شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوحد
تصویر اوحد
(پسرانه)
یگانه، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورند
تصویر اورند
(پسرانه)
تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر لهراسپ شاه ایران و از نوادگان کی پیشتن پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
خار، نوعی خار سفید، سپیدخار، درمنۀ سپید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
قاووت، آرد نخودچی که با قهوه و شکر یا قند کوبیده مخلوط می کنند و بیشتر در سوگواری ها استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
نام نوعی از حلوا است. (برهان) :
پالوده برنگ اطلس معروفست
قاورد به قطنی و نمد موصوفست.
بسحاق اطعمه.
(چ استانبول ص 97 بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان).
در ره قاورد گشتم خرد و مرد
دل بجان آمد از این آورد و برد.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ابن چغری بیک برادر الب ارسلان سلجوق و عم ملکشاه سلجوقی و نخستین کس از یازده تن سلجوقیان است که در کرمان زمام امور حکومت را در دست گرفت. وی به سال 433 هجری قمری از طرف عم خودفرماندار کرمان شد و به سال 455 فارس را نیز ضمیمۀحکومت خود ساخت و به سال 465 با برادرزادۀ خویش سلطان ملکشاه سلجوقی بنای مخالفت گذارد و در جنگ اسیر شد و مسموم گشت. مدت حکومت او 32 سال بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 461، 489، 491، 537). جنگی میان ملکشاه و عم او قاورد در حوالی همدان رخ داد. گروهی از کردان ملکشاه را مدد دادند تا بر قاورد مسلط شد و او را هلاک کرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 193). و او را قره ارسلان بیک نیز گویند. وی جد سلجوقیان است. او دستور داد چاهها حفر کردندو بیرقها در بیابان نصب نمودند که مسافران به این وسیله هدایت و راهنمائی شوند. در جنگ با برادرزادۀ خود ملکشاه به سال 1074 میلادی بقتل رسید. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرغابی. (از شرفنامۀ منیری). اردک. رجوع به اردک شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به اردو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ دَ)
جمع واژۀ ورید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگهای گردن. (آنندراج). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
دعا و ذکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورع
تصویر اورع
با ورع تر پرهیزگارتر پارساتر
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
یگانه، تنها، بی مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورم
تصویر اورم
توده مردم، سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورند
تصویر اورند
مکر و فریب و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرد
تصویر اطرد
باریک ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورق
تصویر اورق
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکد
تصویر اوکد
استوار تر پایدار تر
فرهنگ لغت هوشیار
مرخم آوردن، کوشیدن بجنگ نبرد ناورد کارزار، میدان جنگ آوردگاه، در بعضی کلمات مرکب بمعنی (آورده) است: آب آورد باد آورد بزم آورد راه آورد ره آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارود
تصویر ارود
آهسته کار پوشیده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
مرد بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرد
تصویر ابرد
ابرتگرگ بار، سردتر، پلنگ نر سردتر باردتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
نادرست نویسی غاورد گاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
قسمی خار سفید رنگ ثغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردو
تصویر اوردو
اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
((وَ))
نوعی حلوا است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
((وَ))
قسمی خار سفید رنگ، ثغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره