جدول جو
جدول جو

معنی اوجار - جستجوی لغت در جدول جو

اوجار
چوب گاوآهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اوجار
(اَ)
بازار. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
اوجار
(اَ)
جمع واژۀ وجره.
لغت نامه دهخدا
اوجار
آنجاها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
وکرها، آشیانۀ پرنده ها، جمع واژۀ وکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشجار
تصویر اشجار
شجرها، درخت ها، جمع واژۀ شجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوباردن، پسوند متصل به واژه به معنای اوبارنده مثلاً جگراوبار، جهان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوقار
تصویر اوقار
وقرها، سنگینی ها، کنایه از سنگین و باوقار بودن، کنایه از بردباری ها، جمع واژۀ وقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجار
تصویر الجار
ایلجار، اجتماع عدۀ بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
وجع ها، دردها، بیماری ها، رنجوری ها، جمع واژۀ وجع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتجار
تصویر اتجار
تجارت کردن، بازرگانی کردن، سوداگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
وجل ها، خوف ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ وجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
وطرها، حاجت ها، نیاز ها، جمع واژۀ وطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوضار
تصویر اوضار
جمع وضر، ریم ها چرک ها، پسابها، ته کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجار
تصویر واجار
بازار سوق: (گفت در این واجار بازار یست که آنرا بازار جوانمردان گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجار
تصویر ایجار
به سلاک دادن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعار
تصویر اوعار
جمع وعر، دشوارها بیمزای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
حاجات، نیازها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وقر، گرانسنگ ها، بارهای گران جمع وقر بارهای گران خروارهاخربارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
دردها
فرهنگ لغت هوشیار
دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجال
تصویر اوجال
جمع وجل، باک ها بیم ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وجم، ستبرترها، دراز تر، ناکسان، کمینگان، فرسنگسارها، سنگ های بر هم نهاده کالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افجار
تصویر افجار
پگاه خیزی، بد کاری، جهمرزی (زنا)، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجار
تصویر اضجار
ملول ساختن، تنگدل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجار
تصویر اشجار
جمع شجر، درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی خرید و فروش بازرگانی کردن خرید و فروش کردن معامله سودا بیع و شری تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتجار
تصویر اتجار
((اِ تِّ))
بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت
فرهنگ فارسی معین