جدول جو
جدول جو

معنی اوبردن - جستجوی لغت در جدول جو

اوبردن
اوباردن، بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن
تصویری از اوبردن
تصویر اوبردن
فرهنگ فارسی عمید
اوبردن
(کِشْ وَ گُ دَ)
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها.
معزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوبارده
تصویر اوبارده
بلع شده، فروبرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس بو کردن، اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن، گمان بردن، پی بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
افکندن، بر زمین زدن، به خاک افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
چیدن، چیدن گل، بالای هم چیدن، روی هم گذاشتن، انباشتن، فراهم آوردن، کنایه از آفریدن، آفرینش، برای مثال بودنت در خاک باشد یافتی / همچنان کز خاک بود انبودنت (رودکی - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباردن
تصویر اوباردن
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن به که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳)، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُ دَ / دِ)
بلعیده
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شَ / شِ کَ دَ)
بر وزن بو بردن، بلغت زند و پازند به معنی مردن و از عالم رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رفتن از این جهان فانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
بازبردن: کشف، وابردن اندوه، وابردن پرده. (ترجمان القرآن). استکشاف، فرج، وابردن اندوه و غیره. (منتهی الارب) : آوازی شنود که هان اگر میخواهی تا نعمت جملۀ دنیا وقف تو کنم اما اندوه خویش از دلت وابرم که اندوه و نعمت دنیا هر دو در یکدل جمع نیاید. (تذکره الاولیاء) ، وابردن (نان) ، واکردن وپهن کردن خمیر نان باشد بجهت لواش پختن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فرودادن. بلعیدن. اوباریدن. رجوع به اوباریدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوباریدن
تصویر اوباریدن
بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او بردن
تصویر او بردن
خواهد او برد بیوبر اوبرنده اوبرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواردن
تصویر خواردن
تناول کردن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او برده
تصویر او برده
اسم او بردن، بلعیده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبارده
تصویر اوبارده
بلعیده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبودن
تصویر انبودن
آفریدن، انباشتن، روی هم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
پرکردن، انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشردن
تصویر افشردن
فشار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربردن
تصویر بربردن
بالا بردن، افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکردن
تصویر اشکردن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباردن
تصویر اوباردن
((اَ دَ))
اوباریدن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباردن
تصویر انباردن
ذخیره کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباریدن
تصویر اوباریدن
بلعیدن، ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در راستوپی سوادکوه، آوردن آب برای آشامیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رفتن، پارچه ای که به آب رود و کوتاه شود
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رفتن، کوتاه شدن پارچه پس از شستن
فرهنگ گویش مازندرانی