ایوان. (ناظم الاطباء). ایوان و کوشک. صفۀ بزرگ. (آنندراج). نیم گنبد. (مهذب الاسماء). ج، اون. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حشر. چریک. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : وقتی رایت دولت و نوبت ملکت مؤیدالدوله با تمامت خیل و خدم و سایر اوباش و حشم و لشکر گران با اخراجات بی پایان بر خطۀ اصفهان دست نصرت یافت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 42) ، جمع واژۀ وبش، سپیدی که بر ناخن پدید آید. (منتهی الارب). رجوع به وبش شود
ایوان. (ناظم الاطباء). ایوان و کوشک. صفۀ بزرگ. (آنندراج). نیم گنبد. (مهذب الاسماء). ج، اُون. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حشر. چریک. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : وقتی رایت دولت و نوبت ملکت مؤیدالدوله با تمامت خیل و خدم و سایر اوباش و حشم و لشکر گران با اخراجات بی پایان بر خطۀ اصفهان دست نصرت یافت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 42) ، جَمعِ واژۀ وَبَش، سپیدی که بر ناخن پدید آید. (منتهی الارب). رجوع به وبش شود
گاه. حین. (قاموس). ابان. وقت و هنگام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس). جمع واژۀ آونه. (مهذب الاسماء) (از بحر الجواهر). آئنه. (ناظم الاطباء) : اوان منقل آتش گذشت و خانه گرم زمان برکۀ آبست وصفۀ ایوان. سعدی
گاه. حین. (قاموس). ابان. وقت و هنگام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات از صراح و منتخب و قاموس). جَمعِ واژۀ آونه. (مهذب الاسماء) (از بحر الجواهر). آئنه. (ناظم الاطباء) : اوان منقل آتش گذشت و خانه گرم زمان برکۀ آبست وصفۀ ایوان. سعدی
جمع واژۀ آنیه، و آنیه جمع واژۀ اناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظروف و آوندها. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : مرا شاد کردی و آباد کردی سرای من از فرش و مال و اوانی. فرخی. بر مفرش پیروزه بشب شاه حلب را از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش. ناصر خسرو. هم ز انواع اوانی بی عدد کانچنان در بزم شاهنشه سزد. مولوی. رجوع به اناء و آنیه شود
جَمعِ واژۀ آنیه، و آنیه جَمعِ واژۀ اِناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظروف و آوندها. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : مرا شاد کردی و آباد کردی سرای من از فرش و مال و اوانی. فرخی. بر مفرش پیروزه بشب شاه حلب را از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش. ناصر خسرو. هم ز انواع اوانی بی عدد کانچنان در بزم شاهنشه سزد. مولوی. رجوع به اناء و آنیه شود
دهی است جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران دارای 357 تن سکنه. مقبرۀ شعیب ابن صالح از مشایخ معروف در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، پر کردن، افکندن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) : هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن. (فرهنگ منظومه). رجوع به اوباریدن شود
دهی است جزو دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران دارای 357 تن سکنه. مقبرۀ شعیب ابن صالح از مشایخ معروف در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، پر کردن، افکندن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) : هست اوباشتن چه افکندن معنی دیگرش چه آگندن. (فرهنگ منظومه). رجوع به اوباریدن شود
جمع اخ، برادران از یک پدر و مادر تثنیه اخ دو برادر، در فارسی غالبا بخطا بجای اخوان یعنی برادران بکار برند، جمع اخ برادران دوستان برادر خواندگان. یا اخوان سلطنت. برادران شاه. یا اخوان صدق. یاران راستین. یا اخوان صفا. یاران یکدل و یک جهت، درویشان هم مسلک، اخوان الصفا
جمع اخ، برادران از یک پدر و مادر تثنیه اخ دو برادر، در فارسی غالبا بخطا بجای اخوان یعنی برادران بکار برند، جمع اخ برادران دوستان برادر خواندگان. یا اخوان سلطنت. برادران شاه. یا اخوان صدق. یاران راستین. یا اخوان صفا. یاران یکدل و یک جهت، درویشان هم مسلک، اخوان الصفا