جدول جو
جدول جو

معنی اهنع - جستجوی لغت در جدول جو

اهنع
(اَ نَ)
پست گردن و خمیده قامت کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه گردن وی فرونشسته بود. (از تاج المصادر بیهقی). هامون گردن. (خلاص).
لغت نامه دهخدا
اهنع
پور نژاده شتر پشت گردن
تصویری از اهنع
تصویر اهنع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امنع
تصویر امنع
استوارتر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
شنیع تر، زشت تر، قبیح تر، ناهنجارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
درازبالا. بلند.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن عمرو بن طریف. پدر قبیله ای بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
با عز و ارجمندی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نعت تفضیلی از خنوع. ذلیلتر. اذل. مقهورتر. اقهر. خوارتر: اخنعالاسماء عنداﷲ ملک الاملاک، ای اذلها و اقهرها و یروی انخع و انجع و اخنی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرد تباه دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
زشت: یوم اشنع، روز بد و زشت. (منتهی الارب). شنیع. شنع.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن یحیی. یکی از پزشکان اندلس بود که در نیمۀ اول قرن پنجم هجری میزیست. (از طبقات الامم قاضی صاعد) ، ماده شتر سخت. (مهذب الاسماء) ، دزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن و زیره است. شغل اهالی زراعت. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شتری که در سر آن بلندی و در کرانۀ گردن وی پستی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
پسین تیر که در کیش ماند، ردی باشد یا جید. یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند، یا ردی تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آخر تیر که در جعبه بماند. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(نِ)
فروتن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، هنّع
لغت نامه دهخدا
پیچیدن چیزی را و دوتا ساختن، فروتنی کردن برای کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نْ نَ)
جمع واژۀ هانع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هانع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صنعتگرتر. صانعتر. باصنعت تر. (ناظم الاطباء) : و یقال ان اهل هذه الجزائر لایکون اصنع منهم. (اخبار الصین والهند ص 3).
- امثال:
اصنع من تنوط.
اصنع من تنوطه.
اصنع من دودالقز.
اصنع من سرفه.
اصنع من نحل.
هو اصنع من ارضه، او از موریانه یا دیوچه صانعتر است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هانع
تصویر هانع
فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهزع
تصویر اهزع
واپسین تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنع
تصویر امنع
با عز و ارجمندی، منیع تر، بلندتر، استوارتر، بلند پایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
لنگدست، کار تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنع
تصویر اصنع
صانع تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
زشت تر، قبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
((اَ نَ))
زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکنع
تصویر اکنع
کار تباه، لنگ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
بلی، آری، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی