جدول جو
جدول جو

معنی اهلاب - جستجوی لغت در جدول جو

اهلاب(اِ تِ)
پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه ها، موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
صلب ها، شدیدها، قوی ها، سخت ها، درشت ها، کمرها، کنایه از نسل و اولاد، جمع واژۀ صلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلاک
تصویر اهلاک
هلاک کردن، میرانیدن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(قِ عَ / عِ طَ لَ)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است:
یا چو اطلاقیان بی نانم
روزیی نو کند ز دیوانم.
(هفت پیکر چ وحید)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینی است ازآن عک بن عدنان میان مکه و ساحل که در حدیث ارتداد از آن ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچۀ خود را بکوشش. (منتهی الارب). اصلبت الناقه، قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. (قطر المحیط) (المنجد) ، طول زمان آب را تغییر دادن. (از قطر المحیط). برگردیده رنگ و مزه گردانیدن آب را دیرماندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صلب. (منتهی الارب). جمع واژۀ صلب، بمعنی استخوان پشت که محل نطفۀ مرد است، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. (از لطایف) (غیاث اللغات). پشت مازوها. (لغت خطی). پشتها. و رجوع به صلب شود: خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. (مجمل التواریخ و القصص).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب.
خاقانی.
لشکری زاصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات.
مولوی (مثنوی).
، شمشیر بران. (از قطر المحیط) (آنندراج) ، جمع واژۀ صل، بمعنی باران پراکندۀ اندک، مثل، قرن، درخت، داهیه. و گویند: انه لصل اصلال، یعنی داهیۀ خبیث منکری است در خصومت و جز آن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
اسلاب ناقه، بچه ناتمام افکندن شتر یا مردن بچۀ او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلب. ربوده ها: ثم امر علیه السلام یجمع الاسلاب... و نادی فی الناس من عرف شیئاً من قماشه فلیأخذه. (ابن الطقطقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ وَ)
برای کسی شیر دوشیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غُ لُمْ بَ / بِ)
اخلاب کرم، برگ برآوردن تاک، اخلاط قوم، کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند، گروههای مختلفه. گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه، مایعها که چسبند.
، داروهای خوشبو. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلب، اخلاط فحل، آمیزش کردن او با ماده، اخلاط جمّال فحل را، به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را، جهد کردن. (آنندراج) ، سوگند خوردن، تر گردانیدن. (آنندراج). به سه معنی اخیر، مصحف احلاط است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برافروختن آتش. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). شعله ور کردن آتش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قِ نِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن:
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن:
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
رجوع به طلل و اطلال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لهب، گشادگی میان دو کوه یا شکاف کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به لهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احلاب
تصویر احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباب
تصویر اهباب
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلاج
تصویر اهلاج
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلاس
تصویر اهلاس
پنهان خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نابود کردن به باد دادن فروختن نیست گردانیدن نابود کردن هلاک کردن، هلاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلال
تصویر اهلال
نو ماهی به ماه نو نگریستن دیدن ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهاب
تصویر الهاب
برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
جمع هدب، مژه های چشم، برگ های نازک و باریک، ریشه باریک جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
جمع صلب، پشت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلاک
تصویر اهلاک
((اِ))
نابود کردن، از میان بردن
فرهنگ فارسی معین