جمع واژۀ صلب. (منتهی الارب). جمع واژۀ صلب، بمعنی استخوان پشت که محل نطفۀ مرد است، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. (از لطایف) (غیاث اللغات). پشت مازوها. (لغت خطی). پشتها. و رجوع به صلب شود: خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. (مجمل التواریخ و القصص). چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب. خاقانی. لشکری زاصلاب سوی امهات بهر آن تا در رحم رویدنبات. مولوی (مثنوی). ، شمشیر بران. (از قطر المحیط) (آنندراج) ، جمع واژۀ صل، بمعنی باران پراکندۀ اندک، مثل، قرن، درخت، داهیه. و گویند: انه لصل اصلال، یعنی داهیۀ خبیث منکری است در خصومت و جز آن. (از قطر المحیط)