جدول جو
جدول جو

معنی اهر - جستجوی لغت در جدول جو

اهر
(اَ هََ)
جمع واژۀ اهره. به معنی حال نیکو و هیئت و متاع خانه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اهره شود
لغت نامه دهخدا
اهر
(اُ هََ)
ج اهره. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اهره شود
لغت نامه دهخدا
اهر
(اَ هََ)
آهار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به آهار شود، کفچۀ سطبر، کلان مار. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اهر
(اَ / اَ هََ)
نام موضعی است از آذربایجان که رود خانه عظیمی دارد. (برهان) (هفت قلزم). نام ولایتی است به آذربایجان در حوالی قراداغ که قتل خواجه شمس الدین جوینی در حوالی رود خانه آن که به رود خانه اهر مشهور است، واقع شد و در آنجا مزار چند نفر از مشایخ است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). شهری است پرنعمت و آبادان از نواحی آذربایجان که میان اردبیل و تبریز واقع شده است. (معجم البلدان). در بیشتر کتب جغرافیائی قدیم به سکون هاء و در کتابهای جغرافیائی کنونی بفتح آن ضبط شده و شهرت دارد. نام یکی از شهرستان های هفتگانه آذربایجان شرقی و جمعاً شامل پنج بخش و شهری به همین نام است. و بنابر آمار فرهنگ جغرافیائی ایران شهرستان اهر از 16 دهستان و 880 آبادی و قشلاق تشکیل شده و تمام آبادیها باضافۀ شهر اهر دارای 252910 تن سکنه است. حدود جغرافیائی: از طرف شمال به رود ارس مرز ایران و شوروی و از جنوب به شهرستان تبریز و از خاور به شهرستان های سراب و مشکین شهر و دشت مغان و از باختر به شهرستان مرند محدود است. آب و هوای آن در قسمت شمال گرمسیر و حاصل خیز و در قسمت جنوب سردسیر و در قسمت های داخلی و باختری معتدل است. رودخانه های متعدد از آن سرزمین میگذرد که از آن جمله رود ارس و رود اهر و رود خانه دوزال و رود خانه سلین ورود خانه صوفی و رود خانه القنا و رودخانه های کجرودو قوری چای است. دارای راههای شوسه و جنگل است. و مرکز آن شهرستان اهر است. از جهت تقسیمات کشوری از 1316 هجری شمسی به بعد تغییراتی یافته بدین طریق که تا 1323 هجری شمسی بخش شهرستان تبریز بود و بعد از این تبدیل ب شهرستان شد و دهستانهای هریس و کلیبر تبدیل به بخشهای تابع آن گردید و چندی بعد بخشهای هوراند و ورزقان در آن تشکیل شد و در اردیبهشت 1333 ه. ش بخش هریس از آن منتزع و جزء شهرستان تبریز گردید. در آبان 1337 شهرستان استان سوم شد. در فهرست تقسیمات کشوری خرداد 1340 هجری شمسی شهرستانی بنام ارسباران جزء آذربایجان شرقی یاد شده که مرکز آن شهر اهر و دارای سه بخش ورزقان، کلیبر و هوراند است، و بظاهر این ارسباران همان شهرستان اهر است که مرکز آن نیز بنام شهر اهراست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به جغرافیای غرب ایران و تاریخ غازان و تاریخ گزیده و مرآت البلدان ج 1 ص 97 و تاریخ مغول ص 233 و قاموس الاعلام ترکی و نزهه القلوب ج 3 و فهرست آن و تاریخ ادبیات برون ج 3 و حدودالعالم شود، کنایه از نره و آلت مردیست و شعر شاهد معنی قبل به این معنی هم ایهام دارد
لغت نامه دهخدا
اهر
(اَ)
نام درختی است که ثمر آنرا زبان گنجشک و به عربی لسان العصافیر خوانند و شکوفه و بهار آنرا سنبل الکلب خوانند. (برهان) (هفت قلزم). نام درختی است او را زبان گنجشک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
اهر
آهار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهرن
تصویر اهرن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهرمن
تصویر اهرمن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، هرماس، اهرن، اهرامن، اهریمه، هریمن، آهرمن، آهرن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرامن، اهرمن، اهرن، اهریمه، آهرمن، آهرن، هریمن، هرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهریمه
تصویر اهریمه
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، آهرن، اهرن، آهرمن، هرماس، اهرمن، اهرامن، هریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
هرم ها، اجسام مخروطی شکل با مثلث هایی که همه به یک راس مشترک منتهی شوند، جمع واژۀ هرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهریمن خوی
تصویر اهریمن خوی
کسی که دارای خوی اهرمنی باشد، کنایه از بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرمن لاخ
تصویر اهرمن لاخ
جای اهریمن، سرزمین شر و فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرن
تصویر اهرن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرمن، آهرمن، هرماس، اهرامن، هریمن، آهرن، اهریمه
فرهنگ فارسی عمید
میله ای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
شیر فراخ دهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فراخ کنج دهان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند. (برهان) (هفت قلزم). چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند و دیگ هریسه را بآن بر هم زنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (انجمن آرا) :
ای یار هریسه پز نداری غم خود
اندیشه نمیکنی ز بیش و کم خود
خواهم که تو شب خواب کنی من تا روز
بر دیگ هریسه ات زنم اهرم خود.
لسانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مخفف اهریمن. شیطان. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). اهریمن. اهرامن. (جهانگیری) :
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش.
سوزنی (از جهانگیری).
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ناحیه ایست از دشتستان در شرق بندر بوشهر. مؤلف فارسنامه آرد: شرقی بندر بوشهرست، درازی آن از کش خاویز تا محمودآباد نزدیک بشش فرسنگ و پهنای آن بفرسنگی نرسد. محدود است از مشرق بنواحی دشتی و از شمال به محال برازجان و از غرب به تنگستان و از جنوب به خورموج. محصول آن گندم و جو دیمی و فاریابی و پنبه و کنجد و نخلستانش نیز فاریابی است. آب آن از چشمه و قنات است وقصبۀ این ناحیه را اهرم گویند. نزدیک بچهل و دو فرسنگ از شیراز و هشت فرسنگ از بوشهر دور افتاده و قریب صد درب خانه دارد و دارای پنج ده آباد است. (از فارسنامه). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود، دندان شیر افکندن گوسپند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
میلۀ آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکاء. با یک نقطۀ اتکاء و بوسیلۀ اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت در آورد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نام داماد قیصر. (لغت فرس) (شعوری). نام داماد قیصر روم. هم ملوک گشتاسب شاه. (شرفنامۀ منیری). نام داماد قیصر روم است و او با گشتاسب هم سلف بوده یعنی هر کدام یک دخترقیصر را داشته اند. (برهان) (هفت قلزم) :
گو پرمنش نام او اهرنا
ز تخم بزرگان و رویین تنا
فرستاد نزدیک قیصر پیام
که ای نامور مهتر نیکنام
به من ده کنون دختر کهترت
به من تازه کن کشور و افسرت...
به اهرن سپردند پس دخترش
بدستوری مهربان مادرش.
فردوسی.
(از شاهنامه چ بروخیم ج 6 صص 1470- 1477) ، سر فرودآوردن، تیز دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بشتافتن. (المصادر زوزنی). شتافتن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پیرتر. کهن سال تر:اهرم من قشعم. اهرم من لبد. (مجمعالامثال میدانی) ، جملۀآب چاه برگرفتن دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
حال نیکو، خداوند شتران لاغر گردیدن، بند کردن مال خود را از سختی و تنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
شیخ شهاب الدین محمود از مشایخ کبار آذربایجان و از ارادت کیشان رکن الدین سجاسی است. در مدرسه سرخاب تبریز سه چله ریاضات کشید و سپس در سجاس خدمت شیخ رکن الدین رسید و منظور نظر او قرار گرفت واو را به دامادی خود برگزید. بعد از آن به اهر بازگشت و به ارشاد مشغول شد و به درجۀ قطبی رسید و در همانجا درگذشت. مرقد وی زیارتگاه است. (از حاشیۀ شدالازار ص 312). و رجوع به صفوه الصفا ص 51 و 314 شود
لغت نامه دهخدا
(اَرَ)
به معنی اهریمن باشد که رهنمای بدیها و شیطان است و جن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم). اهرمن و شیطان و جن و دیو. (ناظم الاطباء) :
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه بازندانی ز اهرنش.
سوزنی.
، شحنۀ بازار. احداث. (ناظم الاطباء). و رجوع به احداث شود
لغت نامه دهخدا
میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکا با یک نقطه اتکا و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
اجسام مخروطی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهرات
تصویر اهرات
جمع اهره، مانه ها ،کاچار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهراء
تصویر اهراء
وا رفتن از پختن، مردن از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهره
تصویر اهره
مانه کاچار ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رُ))
میله آهنی محکمی که می توان به وسیله آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به حرکت درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
شیطان، ابلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهرم نخایه
تصویر اهرم نخایه
اکت مکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهرام ثلاثه
تصویر اهرام ثلاثه
اهرام سه گانه
فرهنگ واژه فارسی سره