جدول جو
جدول جو

معنی اهریمه

اهریمه
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، آهرن، اهرن، آهرمن، هرماس، اهرمن، اهرامن، هریمن
تصویری از اهریمه
تصویر اهریمه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اهریمه

اهریمه

اهریمه
راهنمای بدیها باشد و شیطان را نیز گویند. (برهان). اهریمن. (فرهنگ جهانگیری). اهرمن. آهرمن. آهریمن. رجوع به مترادفات کلمه و مزدیسنا ص 157 شود
لغت نامه دهخدا

اهریمن

اهریمن
در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اَهرامَن، اَهرَمَن، اَهرَن، اَهریمَه، آهرَمَن، آهرَن، هَریمَن، هُرماس
اهریمن
فرهنگ فارسی عمید

اهریمن

اهریمن
به معنی اهرمن است که راهنمای بدیها باشد، چنانکه یزدان راهنمای نیکی است و شیطان و دیو و جن را هم گفته اند. (برهان). دیوو ابلیس. (اوبهی). اهرمن. اهرامن. اهرن. اهریمه. آهرن. آهریمن. آهرامن. آهرمن. آهریمه. هریمه. خرد خبیث. عقل پلید. شیطان. (فرهنگ فارسی معین) :
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آمد
ز چشم برکند از دور کیک اهریمن.
منجیک.
بدو گفت از این شوم ده پرگزند
کدامست اهریمن زورمند.
فردوسی.
از اهریمنست آنکه زو شاد نیست
دل و مغزش از دانش آباد نیست.
فردوسی.
همان کرم کز مغز اهریمنست
جهان آفریننده را دشمنست.
فردوسی.
بس نباشد تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند.
عنصری.
بر بد مشتاب ازیرا شتاب
بر بدی از سیرت اهریمن است.
ناصرخسرو.
خاصه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر خلق خدائی کند اهریمن.
ناصرخسرو.
سپیدروی برانگیخته شود چو به نزع
ندیده چهرۀ اهریمن سیاه گلیم.
سوزنی.
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم وظلم
در عدم نِه ْ روی کآنجا بینی انصاف و رضا.
خاقانی.
تیرش جبریل رنگ با دو پر از فتح ونصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با اهریمنی.
مولوی.
ما همه نفسی و نفسی میزنیم
گر نخواهی ما همه اهریمنیم.
مولوی.
روح پاکم چند باشد منزوی در کنج خاک
حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم.
سعدی.
- اهریمن نژاد، از نژاد دیو و شیطان.
لغت نامه دهخدا