جدول جو
جدول جو

معنی انگوپا - جستجوی لغت در جدول جو

انگوپا
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ دانه، هندبید، کسنی، تلخ جکوک، تلخ جوک، تلخک، هندبا، انوپا، هندباج
تصویری از انگوپا
تصویر انگوپا
فرهنگ فارسی عمید
انگوپا(اَ)
بلغت زند و پازند کاسین و هندباء. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگروا
تصویر انگروا
جایی که گوسفندان در آن بخوابند، زاغه، آغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگوری
تصویر انگوری
تهیه شده از انگور مثلاً شراب انگوری، انگورفروش، صاحب باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگژوا
تصویر انگژوا
حربا، انگروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
انگولک کردن، انگولک کردن مثلاً دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن، مزاحم کسی شدن، به کسی آزار رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ پا
تصویر سنگ پا
نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگورک
تصویر انگورک
انگور کوچک، نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است
انگورک چشم: مردمک چشم، انگوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگوژه
تصویر انگوژه
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، رافه، انگژه، انگیان، انگدان، انگژد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوپا
تصویر انوپا
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، هندباج، انگوپا، هندبید، تلخک، کسنی، تلخ جوک، هندبا، تلخ جکوک، تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی از بخش ماه نشان شهرستان زنجان است که 488 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قشلاجوق و محصول آنجا غلات، و میوه است. این ده مرکز دهستانی به همین نام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، نوعی از ناز غریبه که شهوت را برانگیزد. (آنندراج) :
ز اندام ایاز شوخ خونریز
مقشر می کندبادام انگیز.
زلالی (از آنندراج).
، برانگیخته. بلندساخته. برخیزانیده. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، حرکت قوت شهویه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، در ترکیب بجای نعت فاعلی (انگیزنده) می نشیند: آتش انگیز، آرزوانگیز، آشوب انگیز، ابرانگیز (جنگل ابرانگیز) ، اسرارانگیز، اسف انگیز، اشتهاانگیز، بادانگیز (نفاخ) ، بارانگیز، بهجت نگیز، بیم انگیز، تب انگیز، ترس انگیز، حزن انگیز، حسدانگیز، حسرت انگیز، حیرت انگیز، خاطرانگیز، خشم انگیز، خصومت انگیز، خیال انگیز، دشمن انگیز، دل انگیز، دوست انگیز (که بود از پدر دوست انگیزتر. نظامی) ، دولت انگیز، دهشت انگیز، راحت انگیز، رأفت انگیز، رشگ انگیز، رعب انگیز، رغبت انگیز، رقت انگیز، روح انگیز، رونق انگیز، سپاه انگیز، سرعت انگیز، سرورانگیز، شادی انگیز، شب انگیز، شرانگیز، شرم انگیز، شفقت انگیز، شکارانگیز، شگفت انگیز، شماتت انگیز، شورانگیز، شهوت انگیز، طرب انگیز، عبرت انگیز، عشق انگیز، غبارانگیز، غضب انگیز، غم انگیز، فرح انگیز، فسادانگیز، گردانگیز، غیرت انگیز، فتنه انگیز، گمان انگیز، لشکرانگیز، مسرت انگیز، ملال انگیز، ملالت انگیز، ملامت انگیز، ملک انگیز، مهرانگیز، نخچیرانگیز، نخوت انگیز، نشاطانگیز، نفخ انگیز، نفرت انگیز، وحشت انگیز، وهم انگیز، هراس انگیز، هول انگیز، هیجان انگیز. رجوع به همین کلمات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
جایی را گویند که شبها گوسفندان را در آنجا نگاه دارند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). جای گوسفندان. (فرهنگ سروری) (مؤیدالفضلاء). شبگاه گوسفندان. (فرهنگ رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آش انگور: شیخ شادی را فرمودند سر دیگ را گشای. شیخ شادی نظر کرد. آن تتماج انگوربا شده بود. (انیس الطالبین بخاری) ، قصد کردن: امیر چوپان بنا بر دفع ملالت پادشاه انگیز شکار کرد و در شکار نیز قطعاً پادشاه را خوشدل و خندان یافت. (ذیل حافظ ابرو بر رشیدی ص 118 از یادداشت مؤلف).
وه که باز آن سنگدل عاشق کشی انگیز کرد
چرخ تیر غمزۀ او را بخونم تیز کرد.
ریاضی سمرقندی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش تکاب شهرستان مراغه است که 410 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، حبوب و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مردمک دیده. (انجمن آرا) (آنندراج). سیاهی چشم. (یادداشت مؤلف) :
انگورک چشم ماست خالت گویی
کزعین سواد مردم دیده فتاد.
مولوی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
انگوریه (شهر) :
ز انگوره کردند یاور طلب
بیامد مدد نیزشان از حلب.
نظام قاری (دیوان ص 186).
و نیز رجوع به انگوره ای شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به شهر انگوریه (آنکارا) که امروز پایتخت ترکیه است و آنقره یا آنکارا نامیده می شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
انغوزه. (ناظم الاطباء). رجوع به انغوزه شود.
- انگوزه در قند خوردن، کنایه از بازی و فریب خوردن. (آنندراج) :
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فراوان خورده بود انگوزه در قند.
خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گاوزبان تلخ. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان). و آن گیاهی است که در داروها بکار برند. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از بخش حومه شهرستان سنندج است که 240 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، روغن و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
گوی گریبان و تکمۀ کلاه، فاش کردن حدیث را بطرز سخن چینی، تیرانداختن بر شکار بطوری که بگریزد و بمیرد. حدیث: کل ما اصمیت ودع ما انمیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشته شدن شکار دور از نظر شکارچی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
انگبین: التعسیل، انگوین توشه دادن و به انگوین پروردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی انجسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و بعربی شجرهالدم خوانند، خون را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). ابوخلسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک با 322 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، ایصاء. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). توصیه. (مصادر زوزنی) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (منتهی الارب). وصایه. عهد. (منتهی الارب). وصیت کردن. سفارش کردن:
وزان پس بسوی خراسان کسی
فرستاد (خسروپرویز) و اندرز کردش بسی.
بدو گفت با کس مجنبان زبان
از ایدر برو تا در مرزبان.
فردوسی.
وگر جنگ سازی تو اندرز کن
یکی را نگهبان این مرز کن.
فردوسی.
چون خبر بگوش لشکر رسید (خبر خشم اسکندر بلشکر خویش) عظیم بترسیدند و یکدیگر را اندرز می کردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). چون از دینار حیل خواست کردن مرا بخواند و اندرزی که عادت باشد بکرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
فرستاده را چون بود چاره ساز
به اندرز کردن نباشد نیاز.
نظامی.
گفت با قاضی و بس اندرز کرد
بعد از آن جام شراب مرگ خورد.
مولوی.
اندرز کرده اند مرا کاندرین جهان
غیر از خدا طلب نکنم هرگز از خدا.
شیبانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگوژه
تصویر انگوژه
انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوزه
تصویر انگوزه
انغوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگویا
تصویر ناگویا
آنکه سخن نتواندگفت غیرناطق عجم صامت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره گاو زبانیان که در سراسر دنیا پراکنده اند. ریشه این گیاه سرخ رنگ است و گونه های مختلف آن سابقا در تداوی استعمال میشده انخسا حالوما حالوم القانت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سمداریان تکمه دگمه گوی گریبان، حلقه ای که تکمه را از آن گذرانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگولک
تصویر انگولک
تحریک، انگشت کوچک انگشت کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگژوا
تصویر انگژوا
آغل گوسفندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگورک
تصویر انگورک
انگور کوچک انگور فرنگی، نوعی عنکبوت شبیه بدانه انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوری
تصویر انگوری
شرابی که از انگور بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوله
تصویر انگوله
((اَ لِ))
تکمه، دگمه، جا دگمه
فرهنگ فارسی معین
سبوس نرم شالی
فرهنگ گویش مازندرانی