جدول جو
جدول جو

معنی انمص - جستجوی لغت در جدول جو

انمص(اَ مَ)
مرد کم موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه موی ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، عیب ناک تر، کم تر، ناقص ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انما
تصویر انما
نمو دادن، گوالانیدن، افزون کردن، فاش کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخمص
تصویر اخمص
قسمتی از کف پا، بین پنجه و پاشنه، که به زمین نمی رسد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مُ)
جمع واژۀ نمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پلنگها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنچه در آن خجکهای سیاه و سپید باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آلاپلنگی. (یادداشت مؤلف). پلنگ رنگ. پلنگی رنگ. اسب پلنگ رنگ. (مهذب الاسماء) ، سحاب انمر، ابرپیسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِنْنَ / اَنْ نَ)
مرکب است از ان، یکی از حروف مشبهه بالفعل و مای کافّه. این دو کلمه را درحصر استعمال میکنند به معنی فقط، تنها، بس، این است و جز این نیست: قل انما یوحی الی انما الهکم اله واحد. (قرآن 108/21). در مغنی ضمن بحث در ’ما’ی کافه آمده: جماعتی از اصولیین و بیانیین گمان برده اند که انما مرکب از مای کافه و ان نافیه است و همین است علت اینکه انما معنی حصر افاده میکند. گویند این بدانجهت است که ان ّ برای اثبات است و ما برای نفی پس اثبات و نفی روا نباشد بر سر یک چیز درآیند زیرا موجب تناقض میگردد و نیز روا نباشد که بگوئیم نفی متوجه چیزی است که پس از آن ذکر شده است زیرا این به اتفاق همه خلاف واقع است پس ناچار باید بگوییم که نفی متوجه چیزی است که ذکر نشده و اثبات متوجه چیزی است که ذکر شده و همین مفید معنی حصر است. نحویین این گفته را مبتنی بر دو مقدمۀ باطل میدانند (در مغنی آن دو مقدمۀ باطل را به تفصیل شرح داده است). ابوحیان گوید در علم نحو به ثبوت رسیده است که مای داخل بر ان ّ و اخوات ان ّ مای کافه است و ان ّ را از عمل بازمیدارد ولی حصر از آن فهمیده نمیشود بلکه حصر از سیاق کلام مستفاد میگردد. برای تفصیل این مطلب به مغنی در مبحث ’ما’ و به حاشیۀ شمنی بر مغنی مراجعه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ می ی)
توشک و نهالی آگنده بکاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
بیماری کم خونی که فقرالدم نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
از رنگهای اسب است. اگر رنگ اشیم با سپیدی متعادل گردد و نقطه های کوچکی از هردو رنگ در آن پدید آید انمش نامیده میشود. (صبح الاعشی ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نامی تر، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ناقص تر. (ناظم الاطباء). کمتر و عیبناکتر. (غیاث اللغات). ناتمام تر. کوتاهتر. کمتر: انقص من زبرقان القمر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی را فاکردن زن تا موی از روی وی برکند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خود را به موی چیدن دادن، منه الحدیث: لعنت النامصه و المتنمصه، ای المزینه و المتزینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به بند گرفتن زن موی پیشانی را برای برکندن آن. (از اقرب الموارد) ، چرانیدن چارپا گیاه تر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری که بدان موی چینند. (ناظم الاطباء). منماص. منقاش. (اقرب الموارد). رجوع به منماص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَم م)
کسی که بیشتر سخن چینی و نمامی کند. رسواکننده تر. (ناظم الاطباء). پرده درتر. نمام تر.
- امثال:
انم من التراب.
انم من جرس.
انم من جلجل.
انم من جوز فی جوالق.
انم من ذکاء.
انم من زجاجه علی ما فیها.
انم من صبح
لغت نامه دهخدا
(نِ)
گیاهی است که از آن طبق ها و سرپوش ها سازند. نمص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نمص شود
لغت نامه دهخدا
(نُ مُ)
جمع واژۀ نماص. رجوع به نماص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تیره. ج، نمس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، حسد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به انوه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریکی کف پا. باریکی کف پای که بزمین نرسد. میان پای و کف پائی که بر زمین نیاید. آنجا از زیر قدم که بر زمین ننشیند. میان کف پا که با زمین ملحق نشود.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِفْ لامْ میمْ صادْ)
ای انا اﷲ اعلم و افصل، منم خدای که میدانم و پیدا میکنم. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل بن علی). از فواتح سور قرآن است و سورۀ اعراف بدان آغاز میشود. در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 548) آمده: ’المص’ نامی است از نامهای قرآن بقول حسن، آنکه گفت: ’کتاب انزل الیک’ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه ایست فروفرستاده بتو. ابن عباس گفت: انااﷲ الصادق، بروایتی دیگر هم از وی: انا اﷲ افصل. زید بن علی گفت: انا اﷲ الفاصل. عکرمه گفت: انا اﷲ اعلم و أصدق. عطأ بن ابی رباح گفت: ثنائی است که اﷲ بر خویشتن کرد بسزای خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اﷲ یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومی گفتند: معنی این همانست که گفت: ’الم نشرح لک صدرک ؟’ (قرآن 1/94). و شرح این کلمات در صدر سوره البقره مستوفی رفت - انتهی. و رجوع به الم و فواتح سور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ صَ)
جمع واژۀ نماص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ماهها. (از آنندراج). شهور یعنی ماهها. (از اقرب الموارد). رجوع به نماص شود، گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ترک کردن. واگذاشتن، درآمدن در حوض. (از اقرب الموارد) (آنندراج)، نیم پخته ماندن گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پخته ناکردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی)، محکم ناکردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، الیک انهی المثل (بطور معلوم و مجهول) ، یعنی نظیر تو نایاب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
سارق گوسفندهای دزدیده. (منتهی الارب). گوسفنددزد. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه خم از چشم او روان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنکه چشم او قی دارد. مؤنث: غمصاء. (از اقرب الموارد). ژفگن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). مثل الارمض. (المصادر زوزنی). ج، غمص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عین اغمص، چشم ژفگن. چشم زفگین. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ غور بالضم وآن وزنی بود اهل خوارزم را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریک دنبالۀ ابرو. (منتهی الارب). آنکه دنبال ابرویش باریک بود و پیش ستبر. (مهذب الاسماء). مؤنث: دمصاء. ج، دمص
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
چشم که خیم آورد. کسی که در گوشۀچشمان او چرک و خیم گرد آید. (آنندراج). آنکه چشم آلوده به رمص دارد. کیکن. (مهذب الاسماء). چشم باخم
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنک زورینش ستبر باشد. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موی برچیدن. (منتهی الارب). مو چیدن. (غیاث اللغات). موی به رشته از روی برکندن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). برکندن موی را. (از ناظم الاطباء). نتف. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). بند انداختن. هفه کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، نا تمام تر، کوتاهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تنها بس فاش کردن سخن بطرز سخن چینی، نمو دادن گوالانیدن، بالیدگی نمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمر
تصویر انمر
خجک دار (خجک خال) آلاپلنگی، ستور پیسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمس
تصویر انمس
تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمط
تصویر انمط
روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمص
تصویر اخمص
کف پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمص
تصویر احمص
گوسپند دزد
فرهنگ لغت هوشیار
در مقام نفرین گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی