جدول جو
جدول جو

معنی انق - جستجوی لغت در جدول جو

انق(اِ نَ)
اینک. (ناظم الاطباء). اینک، که اشاره به حاضر و زبان ترکستانی است. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 138 الف)
لغت نامه دهخدا
انق(اَ نَ)
شادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
انق(اَ نِ)
شی ٔ انق، چیز نیکو و خوشنما. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انق(اِ تِ)
افزون شدن نیکویی چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
انق
شادمانگی فرزیبی زیبایی تابناک
تصویری از انق
تصویر انق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انقد
تصویر انقد
خارپشت، سنگ پشت، نقدتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، عیب ناک تر، کم تر، ناقص ترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَ)
نقدتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- انقد وجوه، نقدترین پولها. (ناظم الاطباء) ، فرودآمدن مرغ و ستاره از هوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرود آمدن مرغ بر چیزی. (مصادر زوزنی). فرود آمدن مرغ از هوا و رفتن ستاره. (آنندراج). رفتن ستاره. (ترجمان القرآن جرجانی). برفتن ستاره. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، پراکنده شدن اسب بر قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). پراکنده شدن اسبان. (یادداشت مؤلف) ، یقال: انقضت الخیل علیهم، ای انتشرت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ناقص تر. (ناظم الاطباء). کمتر و عیبناکتر. (غیاث اللغات). ناتمام تر. کوتاهتر. کمتر: انقص من زبرقان القمر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شترمرغ اندک دماغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شترمرغ که مغز کلۀ آن اندک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خارپشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امثال:
بات فلان بلیل انقد، بدان جهت گویند که خارپشت همه شب را نخسبد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قنفذ. (یادداشت مؤلف).
، از جای برافتادن ستاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). انقضاب کوکب از مکان خود، انتقال آن. (از اقرب الموارد). ستاره از جای برفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خارپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به انقد و انقدان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
کنیزک زاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرزند کنیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ نقس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نقس و انقاس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ نقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- امثال:
انه لشراب بانقع. رجوع به نقع و منتهی الارب شود، خوار و حقیر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقهور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
فرونشاننده تر مر تشنگی را. (ناظم الاطباء). تشنگی فرونشاننده تر. (منتهی الارب) (آنندراج). تسکین دهنده تر. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
الرشف انقع، ای اقطع للعطش، در ترک شتاب زدگی و عجلت گویند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به رشف شود، فروشدن ستاره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غایب شدن ستاره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
رجل انقی، مرد باریک بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نزد اهل معانی سخنی است که در پاسخ منکر حکم القاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادق
تصویر ادق
باریک تر دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشق
تصویر اشق
دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنق
تصویر اعنق
کسی که گردنش را دراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنق
تصویر اشنق
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارق
تصویر ارق
بیخواب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق خوی ها. یا اخق معنوی. طبیعت باطنی سرشت درونی. یا (علم) اخق یا تهذیب اخق یا تهذیب نفس یکی از شعب حکمت عملی است و آن دانش بد و نیک خویها و تدبیر انسان است برای نفس خود یا یک تن خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احق
تصویر احق
سزاوارتر به سزاتر سزاوارتر اولی صاحب حق تر راست تر بسزاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقد
تصویر انقد
نقد تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقس
تصویر انقس
کنیزک زاده گرکن (جربدار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، نا تمام تر، کوتاهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الق
تصویر الق
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگ
تصویر انگ
تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احق
تصویر احق
سزاوارتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
از روی عمد، انجام آگاهانه ی کاری
فرهنگ گویش مازندرانی