کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مِثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف). - امثال: القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف). - امثال: القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
چین وشکن روی و اندام و جز آن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده، در کتاب مجتبی به معنی شکن پوست لاغر و در کتاب محبوب العارفین بمعنی شکن روی آمده است. (از شعوری ج 1 ورق 102 الف). انجوغ. انجوخ. انجغ. چین. شکنج. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر کدام از کلمات مذکور شود
چین وشکن روی و اندام و جز آن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده، در کتاب مجتبی به معنی شکن پوست لاغر و در کتاب محبوب العارفین بمعنی شکن روی آمده است. (از شعوری ج 1 ورق 102 الف). انجوغ. انجوخ. انجغ. چین. شکنج. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر کدام از کلمات مذکور شود
سرمایه. سود. (ناظم الاطباء) ، سست و کاهل شدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و کسل شدن از کار. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز شدن اجزای جسمی از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
سرمایه. سود. (ناظم الاطباء) ، سست و کاهل شدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و کسل شدن از کار. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز شدن اجزای جسمی از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)