جدول جو
جدول جو

معنی انفخ - جستجوی لغت در جدول جو

انفخ(اَ فَ)
رجل انفخ، مرد آماسیده خایه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). دبه خایه. (مهذب الاسماء). آنکه باد کند. (یادداشت مؤلف) ، تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی). گسیختن. ازهم گسیختن: انفساخ جیفه، متلاشی شدن مردار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
انفخ
آماسخایه
تصویری از انفخ
تصویر انفخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجخ
تصویر انجخ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، نجوغ، انجوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفس
تصویر انفس
نفیس تر، گران بهاتر، گرانمایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفع
تصویر انفع
نافع تر، سودمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفس
تصویر انفس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفت
تصویر انفت
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان
انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن
انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافخ
تصویر نافخ
دمنده، آنکه پف می کند و می دمد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ فَ)
ننگ داشتن. انفت. انف. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ننگ داشتن. (مصادر زوزنی) (از منتهی الارب). انف. رجوع به انف شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
نعت تفضیلی از نفی. (یادداشت مؤلف) : فان علم ان احداً من غلمانه (غلمان المحتسب) اخذ رشوه صرفه عنه لینفی عنه الظنون و تتخلی عنه الشبهات فان ذلک ازید لتوقیره و انفی للمطعن فی دینه. (معالم القربه از یادداشت مؤلف).
- امثال:
القتل انفی للقتل. (منسوب به اردشیر بابکان از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
منسوب به انف الناقه. رجوع به انف الناقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شترمرغ اندک دماغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شترمرغ که مغز کلۀ آن اندک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گول کم سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
مرد درشت ستبراندام و تیره رنگ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ)
چین وشکن روی و اندام و جز آن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده، در کتاب مجتبی به معنی شکن پوست لاغر و در کتاب محبوب العارفین بمعنی شکن روی آمده است. (از شعوری ج 1 ورق 102 الف). انجوغ. انجوخ. انجغ. چین. شکنج. ترنجیدگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هر کدام از کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لار با 103 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نافعتر و بافایده تر. (ناظم الاطباء). نافعتر و سزاوارتر. (آنندراج). نافعتر. پرسودتر. سودمندتر. اعود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
انفخت. سرمایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سرمایه. سود. (ناظم الاطباء) ، سست و کاهل شدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و کسل شدن از کار. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز شدن اجزای جسمی از یکدیگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنفخ
تصویر تنفخ
پرباد شدن، آماس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انیخ
تصویر انیخ
رخیدن (نفس نفس زدن) از بیماری تنگدم (تنگ نفس) یا تا سه (اضطراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنفخ
تصویر دنفخ
ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجخ
تصویر انجخ
چین و چروک پوست چین خوردگی پوست (بسبب پیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبخ
تصویر انبخ
زفت اندام، خاک بسیار، سیاه تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخ
تصویر اندخ
گول (احمق)، کم سخن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفی
تصویر انفی
زداینده تر، باز دارنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفت
تصویر انفت
اول هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفه
تصویر انفه
آغاز چیزی نخستین بزرگیاد (تکبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفع
تصویر انفع
نافع تر و با فایده تر، سزاوارتر، سودمند تر، پرسودتر
فرهنگ لغت هوشیار
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفس، بمعنی روح و ذات است و عالم انفسی مراد از عالم ارواح و عالم باطنی کنایه از عالم ظاهری و عالم اجسام گرانبهاتر، قیمتی تر گرانبهاتر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافخ
تصویر نافخ
((فِ))
آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک)، غذایی که نفخ آورد، باددار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفت
تصویر انفت
((اَ نَ فَ))
ننگ داشتن، کراهت داشتن، ننگ، عار، زیان، خسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفس
تصویر انفس
((اَ فُ))
جمع نفس، نفس ها، جان ها
فرهنگ فارسی معین