به آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به آب درآمدن. اغتماس. انقماس. ارتماس. غوط خوردن. (یادداشت مؤلف)
به آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). به آب درآمدن. اغتماس. انقماس. ارتماس. غوط خوردن. (یادداشت مؤلف)
در آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آب فرورفتن. اغتماس. (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها. (ناظم الاطباء) : این جمله ز آثار نسیم است مگر هست آثار نسیم سحر انفاس مسیحا. مسعودسعد. بنزدیک قیاس انفاس جدش همه آیات دین کردگار است. مسعودسعد. همه انفاس من مدایح تست زان همی زنده داردم انفاس. مسعودسعد. گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. هرکه دمی دارد از انفاس او می شنود تا بقیامت خروش. سعدی. سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد بچنین زیور معنی که تو می آرایی. سعدی. مردمان از انفاست در راحت بودند. (گلستان) .دیگران هم ببرکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان) .از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست قدس روحه که بر ظهور خوارق عادات و کرامات اعتمادی نیست. (انیس الطالبین). متابعت سنت رسول در افعال و اعمال از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست. (انیس الطالبین ص 7). - انفاس برآوردن، دم برآوردن. نفس برآوردن: هم مقصر بوم اگر شب وروز به سپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. - انفاس سحرخیزان، دعاها و راز و نیازهای سحرخیزان: همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند. حافظ. - انفاس صبحدم، نسیم بامدادی: این باد روح پرور از انفاس صبحدم گویی مگر ز طرۀ عنبرفشان تست. سعدی. - انفاس کسی را شمردن، مراقب کوچکترین احوال وی بودن. جاسوسی کردن درباره او. (فرهنگ فارسی معین) : امیرمحمود چند مشرف داشت به این فرزندش، بودند تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش می شمردند و انهاء می کردند. (تاریخ بیهقی). امیرمسعود عبدوس را فرمود تا کدخدایان ایشان (غازی و اریارق) بفریفت و در نهان به مجلس سلطان آورد و سلطان ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود می شمرند و هرچه رود با عبدوس می گویند تا وی بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219)
در آب فرورفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آب فرورفتن. اغتماس. (از اقرب الموارد). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دمها. نفسها. روانها. آوازها. سخنها. (ناظم الاطباء) : این جمله ز آثار نسیم است مگر هست آثار نسیم سحر انفاس مسیحا. مسعودسعد. بنزدیک قیاس انفاس جدش همه آیات دین کردگار است. مسعودسعد. همه انفاس من مدایح تست زان همی زنده داردم انفاس. مسعودسعد. گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. هرکه دمی دارد از انفاس او می شنود تا بقیامت خروش. سعدی. سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد بچنین زیور معنی که تو می آرایی. سعدی. مردمان از انفاست در راحت بودند. (گلستان) .دیگران هم ببرکت انفاس شما مستفید گردند. (گلستان) .از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست قدس روحه که بر ظهور خوارق عادات و کرامات اعتمادی نیست. (انیس الطالبین). متابعت سنت رسول در افعال و اعمال از انفاس شریفۀ حضرت خواجۀ ماست. (انیس الطالبین ص 7). - انفاس برآوردن، دم برآوردن. نفس برآوردن: هم مقصر بوم اگر شب وروز به سپاست برآورم انفاس. ناصرخسرو. - انفاس سحرخیزان، دعاها و راز و نیازهای سحرخیزان: همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند. حافظ. - انفاس صبحدم، نسیم بامدادی: این باد روح پرور از انفاس صبحدم گویی مگر ز طرۀ عنبرفشان تست. سعدی. - انفاس کسی را شمردن، مراقب کوچکترین احوال وی بودن. جاسوسی کردن درباره او. (فرهنگ فارسی معین) : امیرمحمود چند مشرف داشت به این فرزندش، بودند تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش می شمردند و انهاء می کردند. (تاریخ بیهقی). امیرمسعود عبدوس را فرمود تا کدخدایان ایشان (غازی و اریارق) بفریفت و در نهان به مجلس سلطان آورد و سلطان ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود می شمرند و هرچه رود با عبدوس می گویند تا وی بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219)
گداخته شدن پیه و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گداخته شدن. (تاج المصادر) ، جمع واژۀ نال. جوانمردان. بسیار عطایان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نول و نال شود
گداخته شدن پیه و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گداخته شدن. (تاج المصادر) ، جَمعِ واژۀ نال. جوانمردان. بسیار عطایان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نول و نال شود
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).
سخت گرم گردیدن روزچندان که دم را فراگیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرمای روز. (از اقرب الموارد). گرم شدن روز چنانک نفس فروگیرد. (تاج المصادربیهقی).