جدول جو
جدول جو

معنی انغسال - جستجوی لغت در جدول جو

انغسال(اِ تِ)
روان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برجهانیدن و دوانیدن خرگوش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برانگیختن خرگوش و جز آن را از لانه اش. (از اقرب الموارد). برانگیختن خرگوش. (تاج المصادر بیهقی). برانگیختن شکار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
انغسال
فرو رفتن در آب، روان گردیدن، شسته شدن پلیدی بردن
تصویری از انغسال
تصویر انغسال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتسال
تصویر انتسال
دارای نسل شدن، فرزنددار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ج غسل، بمعنی آبی که با آن طهارت کنند. (از اقرب الموارد).
- اغسال مسنونه، غسلهای مستحبی. رجوع به شرایع و به غسل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرزند شدن. (غیاث اللغات). دارای نسل شدن. فرزنددار شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چون عدو نبود جهاد آمد محال
شهوت ار نبود نباشد انتسال.
مولوی.
چون بگیری شه رهی که ذوالجلال
برگشاده ست ازبرای انتسال.
مولوی، آب بر شرمگاه پاشیدن بعد وضو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاشیده شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). ترشّش. انتضاخ، از امری اظهار برأت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِجْ)
نرم و بدبوی و پشم ریخته گردیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباه شدن پوست. (از اقرب الموارد) ، درویش گردیدن قوم و مردن ستور آنها و سپری شدن توشه یا سپری گردانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی مال و بی زاد گشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، باران زده شدن مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، افشانده شدن ظرف خرما. (از اقرب الموارد). افشانده شدن خنور خرما. (آنندراج) ، انفضت الجله (مجهولاً) ، افشانده شد خنور خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). داخل شدن. (از اقرب الموارد). در میان چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، ترغیب نمودن کسی را در کاری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). راغب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) : انفسه فی الامر، نفیس شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). گرانمایه شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غوطه خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). انغماس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نسل شود، فراخ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اتساع. (از اقرب الموارد) ، خشک شدن پستان ناقۀ باشیر. (منتهی الارب) (آنندراج). خشک شدن پستان شیرده ماده شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بچه آوردن. (از اقرب الموارد) ، از بالا به چیزی آویخته سپس از دست آن را گذاشته فرودآمدن، یقال انسحط عن النخله، اذا تدلی عنها حتی ینزل لایمسکها بیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دست از جایی چنگ زده رها کردن و به زیر آمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
بسیار گشنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انحسام
تصویر انحسام
بریده گردیدن بریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحساف
تصویر انحساف
ریزریز شدن ریز ریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحساس
تصویر انحساس
پوسیدن افتادن: دندان، فرور یختن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
از جائی به جائی شدن، کوچ کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحسار
تصویر انحسار
برهنه شدن لخت شدن باز گشتن پر نو بر آوردن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفال
تصویر انتفال
بیزاری جستن، دور گردیدن، در خواستن در خواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتطال
تصویر انتطال
چکانیدن ریختن اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتضال
تصویر انتضال
بیرون آوردن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
فرهنگ لغت هوشیار
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ و بر کندن، رندیدن باد خاک را گرد انگیختن، سخن به پایان نبردن نیمه سخنی، رنگ پریدن، آهسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجدال
تصویر انجدال
برزمین افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتسال
تصویر اغتسال
شستن و غسل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انغال
تصویر انغال
تباهی پراکنی سخن چینی تباهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسال
تصویر انسال
فرزند بوجود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسال
تصویر اغسال
جمع غسل، آبی که با آن طهارت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انغلال
تصویر انغلال
درآمدن به درون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتسال
تصویر انتسال
نظم را قبول کردن، مرتب شدن دارای نسل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتسال
تصویر انتسال
((اِ تِ))
دارای نسل شدن، فرزنددار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انتقال
تصویر انتقال
ترابرد، جابجایی
فرهنگ واژه فارسی سره