- انغسال
- فرو رفتن در آب، روان گردیدن، شسته شدن پلیدی بردن
معنی انغسال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نظم را قبول کردن، مرتب شدن دارای نسل شدن
درآمدن به درون رفتن
دارای نسل شدن، فرزنددار شدن
جمع غسل، آبی که با آن طهارت کنند
فرزند بوجود آوردن
تباهی پراکنی سخن چینی تباهاندن
ترابرد، جابجایی
گسترده شدن، گستردن
شستن و غسل کردن
شمشیر از نیام برکشیدن
برزمین افتادن
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
درآمدن
تباهی
کور شدن چشم، ناپدید شدن، ماه گرفتگی
در سخن ماندن
نیارش، بر چیده شدن، به هم خوردن، باز شدن گشوده شدن، برچیدگی، پراکنش پیوسته تفرق اتصالی) پراکنش خرده ها (اجزاء) بی آن که ویژگی خود را از دست دهند حل شدن باز شدن گشوده شدن، برچیده شدن تعطیل شدن متلاشی شدن، ضعف فتور استرخا، برچیدگی تعطیل، جمع انحلالات
بریده گردیدن بریدگی
ریزریز شدن ریز ریزی
پوسیدن افتادن: دندان، فرور یختن، بریده شدن
برهنه شدن لخت شدن باز گشتن پر نو بر آوردن: پرنده
از جائی به جائی شدن، کوچ کردن، نقل کردن
بیزاری جستن، دور گردیدن، در خواستن در خواست کردن
چکانیدن ریختن اندک
بیرون آوردن، برگزیدن
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
از بیخ و بر کندن، رندیدن باد خاک را گرد انگیختن، سخن به پایان نبردن نیمه سخنی، رنگ پریدن، آهسته گویی
نوشتن از روی متنی، نسخه گرفتن
باز بستن خود را به کسی، نسبت داشتن، وابستگی
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات
آشکاری، گذشتن، پالودن
کشتن، مردن