جدول جو
جدول جو

معنی انعدام - جستجوی لغت در جدول جو

انعدام
معدوم شدن، نیست شدن، نابودی
تصویری از انعدام
تصویر انعدام
فرهنگ فارسی عمید
انعدام
(اِ تِتْ)
معدوم شدن و نیست شدن. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجنبانیدن. (مصادر زوزنی) ، سر جنبانیدن از روی تعجب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سر جنبانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
انعدام
معدوم و نیست شدن
تصویری از انعدام
تصویر انعدام
فرهنگ لغت هوشیار
انعدام
((اِ عِ))
معدوم شدن، نابود شدن، نیستی، نابودی
تصویری از انعدام
تصویر انعدام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انعام
تصویر انعام
چارپایان، ستور چرنده، جمع واژۀ نعم
ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۶۵ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندام
تصویر اندام
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام
اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انعام
تصویر انعام
نعمت دادن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری، بخشش شخص بزرگ به کوچک تر از خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انهدام
تصویر انهدام
ویران شدن، خراب شدن، ویرانی، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِتْ)
مشکل شدن و بسته شدن و بازداشته شدن. (ناظم الاطباء) ، سرخ شیر گردیدن گوسفند و یا فرودآمدن خون با شیر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به منغر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آسان بودن: خذ ما انتدم، یعنی بگیر آنچه آسان است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازایستادن از گناه و مخالفت. (منتهی الارب) (آنندراج). بازایستادن از گناه. (ناظم الاطباء). نگاه داشته شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
عمامه بستن دور سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج). به شدن جراحت پشت. (ناظم الاطباء). به شدن زخم پشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِتْ)
برگردیده شدن از چیزی. (ناظم الاطباء). برگردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). برگردیدن از راه راست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ویران شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویران شدن و از پا درآمدن عمارت و غیره. (آنندراج) (غیاث اللغات). ویرانی و پایمالی و خرابی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعام
تصویر انعام
نعمت دادن، افزودن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندام
تصویر اندام
بدن و تن، کالبد، جسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسدام
تصویر انسدام
بهبود زخم ریش بهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعجام
تصویر انعجام
گنگ زبانی بسته زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعصام
تصویر انعصام
بازایست از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهدام
تصویر انهدام
ویران شدن، از پا در آمدن، عمارت، پایمالی و خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعام
تصویر انعام
((اَ))
جمع نعم، چارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انهدام
تصویر انهدام
((اِ هِ))
ویران شدن، فرو ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن، تهیدست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
((اَ))
جمع عدم، نیست ها، نیستی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندام
تصویر اندام
تن، بدن، قد و قامت، هر یک از اعضای بدن، عضو
اندام تناسلی: قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند
اندام حسی: هر یک از اندام های تخصصی مانند، چشم، گوش، زبان و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انعام
تصویر انعام
((اِ))
نعمت بخشیدن، دهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندام
تصویر اندام
عضو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
جان ستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انهدام
تصویر انهدام
ویرانگری، نابودی، ویران کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اضمحلال، امحا، انقراض، تخریب، تلاشی، خرابی، زوال، فروریزی، فنا، نابودی، ویرانی، هدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخریب کردن، تخریب
دیکشنری اردو به فارسی
جایزه، پاداش
دیکشنری اردو به فارسی